مامان محمد حسین میدونی یاد چی افتادم.
من با یه جاریم با هم عقد بودیم.
عید اتفاقی، اون و خانوادش اومده بودن عید دیدنی، از اینورم من و بابام مامانمم رفتیم خونه پدرشوهرم.
گفتن بمونین شام، مامانم گفت ما بریم، دخترمون میمونه.
خلاصه اخر شب، دو تا خواهرشوهرای مجرد من، جلو من به اون یکی جاریم عیدی دادن و گفتم ما برات خریدیم، به من ندادن.
به خدا مردم ، انگار خنجر کردن تو قلبم.
خلاصه خرداد ،من عروسی کرده بودم. یعنی سه ماه بعد، خواهرشوهرم یکیش نامزد کرد و من پاگشاش کردم، اونموقع مثلا ۵۰ کادو میدادن، به خودمم خیلیا همون رنج میدادن.
من به شوهرم گفتم، بمیری نمیزارم ۵۰ بدی، ۴۵ بده، ۴۰ بده ولی ۵۰ نده.
فقط میخواستم خالی بشم. اون کارشون خیلی دلمو شکست.