من و شوهرم کلا یک بار مسافرت دوتایی رفتیم پدرشوهرم و مادرشوهرم هر جا خاستیم بریم گفتن ماام میایم
شوهرم هیچ وقت نتونست و نخاست که بگه میخایم دوتایی بریم
پدرش هیچ وقت اجازه مستقل شدن بهش نداده
از اول کار کرده ریخته تو حساب خودش بعدشم که جدا شد بازم هر سری به هر بهانه ازش کلی پول میگیره و شوهرم جرات نداره نده
حتی شده از خودمون زده داده به اونا
هر چقدرم من بگم باز جرات نداره به باباش چیزی بگه
از اولم هی تو گوشش خونده نباید زیاد بزاری زنت بره خوه پدرش اونام نیان
حالا من راه دور ازدواج کردم هر دوماه میرم یه هفته میمونم اونم با کلی جنگ هر سری یادش میدن چرا میزاری میره پرو میشه حرف یادش میدن
مثلا میریم شهرستان تعطیلات من ۴ روز خونه پدرشوهرم میمونم یه ناهار برم خونه بابام همشون اخماشونو میندازن که چرا رفته
پدرشوهرم مادرشوهرمو نمیذاره اصلا با خانوادش در ارتباط باشن مادرش طبقه بالای خونشونه نمیزاره اصلا بره حالا مارو مجبور میکنه هر روز بریم
اینارو گفتم که بدونید چجورین
حالا این هفته میگفتیم یه روزه بریم مسافرت
شوهرم امشب گفت میخام با برادرخانومم اینا بریم یه روزه باباش فوری گفت ماام میایم
حالا ما برنامه ریزی کرده بودیم خودمون بریم
منم هر چقدر گفتم بگو حالا ما اینسریبریم سری بعدبا شما بریم نمیتونه بگه به خانوادش
اصلا بریدم
حالا زنداداشم چقد میخنده که واقعا اینا دیگه کین
بخدا چه حرفا که بهم نزد
گاه میگه تو حسودی میگه تو خسیسی اصلا یه حرفا
حسرت یه مسافرت که با دل خوش بریم مونده رو دلم
میگه منم میزارم بری خونه بالات
همش اینا حرفای باباشه خدا نگذره ازشون