دعوا بعد از بچه دارشدن

سلام. من پسر یک سال و نیمه دارم. با همسرم خیلی رفیق بودیم. بعد چند سال به خواست خودمون بچه دار شدیم. بچه مون بینهایت گریه کن و اذیت کن بود الانم خیلی شیطونه.هر روز دعوامون میشه با هم سرکارای بچه.

شوهرم بی منطق شده. بچه کنترل رو میزنه زمین میگه تو هیچی نمیگی همه وسایل رو خراب میکنه. بچه رو دعوا میکنه اونم لج میکنه و گریه میکنه.میره رو مبلا رو اپن کار خطرناک میکنه شوهرم الا بلا که این مبل رو نباید برداریم تو باید مواظبش باشی.

میگم پس چجور آشپزی کنم. عصرم میگم بچه اذیت کرده میگه مگه چیکار کردی.بچه شیطونه برای اینکه بلا سرش نیاد خیلی مواظبشم گاهی ظرفا میمونه میاد از سرکار غر میزنه و میشوره. میگم نشور میشورم. میگه شستنی بود میشستی. امونمو بریده. نمیفهمه بچه من جمع میکنم میریزه . دوستداره همه چی سر جاش باشه شام ناهار تمیزی .همه چشم من میبینه. از زندگی سیر شدم.گاهی بچه اذیت میکنه با اونم دعوام شده از زور فشار گریه میکنم.با این اوصاف غذاهای خوشمزه ای درست میکنم. یه روز میریم مهمونی مادرش غذا میده داریم شانسی شاید فرداش بریم خونه مادرم مادر منم بده. مثلا میگه سه روزه غذا درست نکردی. میگم داشتیم چی درست کنم خوب.

انگار فقط میخواد گیر بده بهم. من هر چی جمع میکنم بچه پشتم میریزه.خوابش سبکه وقتی خوابه زیاد نمیشه ظرف شست. شوهرمم پنج میاد. اصلا نمیفهمه منم تو فشارم فقط توقع داره. آشپزیمو دوست داره. اما گاهی بازی درمیاره نمیخوره مثلا میگه مرغ بو میده. درصورتی که خونه مادرش همیشه مرغ آب پزی بدون ادویه خورده.

عاشق شدیم خیلی منو میخواست اما راحت الان توهین میکنه بهم.