2794

از دخالت های مادرشوهرم خسته شدم

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 157 بازدید 1 تبادل تجربه

سلام خسته نباشید. من ۱۰ ساله که ازدواج کردم و یک بچه هم دارم، ما از سال اول ازدواجمون با مادرشوهرم زندگی کردیم من یک دختر پر شر و شور و دل زنده و در عین‌حال صبور بودم اما تو این ۸ سالی که با هم البته در یک ساختمان دو واحدی و هر کدام واحد مجزا زندگی میکنیم ایشون خون به دل من کردن و تو کوچیکترین چیزهای زندگی من دخالت میکنن و دعوا، از خانه داری و شوهرداری تا حتی در تربیت فرزندم، اینکه کجا میرم کی میاد خونمون چی پختم یا فلان چی رو چقد خریدم با کی بودیم و هر چی که فکرشون رو بکنید باید بدونن و کلی هم دخالت میکنن،من هم با احترام هم با دعوا باهاشون برخورد کردم اما فایده ای نداره رو ایشون،حتی همسرمم حرفی بهشون نمیزنه فقط به من میگه مهم من باشم برات،به حرفاش اهمیتی نده، مگه میشه کسی بهت توهین کنه یا تحقیرت کنه و تو بهش فکر نکنی؟حتی میره تو سطل آشغال ،آشغالهایی که انداختم دور رو میگرده یا کلید داره وقتی نیستیم میاد خونمو میگرده، کلیدم نمیتونم ازش بگیرم میگه باشه که من برم سر بزنم حادثه پیش نیاد، همش میگه فلان‌ پسر چه شانسی آوردن خانواده زن پولداری گرفتن بچه عروسی و خیلی حرفهای دیگه، حداقل هفته ای دوبار دعوا داریم اما همسرم دخالتی نداره و فقط بین من و مادرشه،مادرش به من‌ میگه هم پسرم هم نوم برای منن و اختیارشون با من، مثلا من فقط باید نقش زن و کلفت باشم، همشم بهم میگه برو سرکار بچتو بده مامان خودت نگه داره، پسرم روش فشار میاد تنها کار کنه، همسرم وقتی کارد به استخونش برسه به مادرش حرف میزنه اونم یواشکی نه در حضور من، منم واقعا خسته شدم با اینکه هیچ مشکلی با همسرم ندارم و کاملا با هم تفاهم داریم اما به طلاق فکر میکنم از بس که فشار مادرشون روی من زیاده حتی به همسرمم گفتم این حرفو اما کو گوش شنوا،به هیچ وجه هم نمیتونیم از اون ساختمون بریم و بخوایم مستاجر باشیم چون همسرم قبول نمیکنه و مادرشوهرم خیلی راحت میگه پسر منه مال منه،ب شین تو خونت زندگیتو کن ناراحتی باید بری، کارد از دسته جدا نمیشه، حتی وقتی جواب سوالهاشو ندم که آمار ندم بهش ،از شوهرم میپرسه و اون بهش میگه مثلا فلان جا بودیم وقتی من بهش اعتراض میکنم میگه بذار بدونه مگه چی کم‌ میشه؟ من نمیخوام کنترل این خانم در این حد باشه روی من، اگه شوهرم دو روز نره خونه مادرشوهرم البته بخاطر خستگی کاری نه مداخله من، خواهرش وارد عمل میشه که مامان دلت براش تنگ شد و ما بچه ها در قبالش مسئولیم و زحمت کشیده برامون و ...،منم برم خونشون از دست زبون مادرشوهرم در امان نیستم مخصوصا وقتی که تنها باشم،همش یه حرفهایی میزنه که مغز استخونت میسوزه و با زبونش کتکم میزنه،ایشون مثلا تحصیلکرده هم هستن و ما حتی یه سفر دونفره تو این چند سال نرفتیم اصلا این اجازه رو به ما ندادن،میگه پسر بزرگ نکردم که برای تو باشه،البته من چند ماه قبل یک طوری برنامه ریختم که نتونن بیان و وقتی اومدیم تا یک هفته خونم تو شیشه بود که چرا ما نیومدیم،اما برای دخترهاش خیلی روشنفکره و تمام تفریحات دنیا رو براشون میخواد اما پسرش چون باید برای من خرج کنه و بریم بیرون دلش پاره میشه، منم دیگه بریدم از دستش حتی اختیار بچمو ندارم و تو کلاس هایی که ثبت نامش میکنم هم دخالت میکنه و میگه گرونه یا ....، به نظرتون چجوری میتونم به آرامش برسم با وجودی که نمیتونم خونم رو جدا کنم؟ آیا به نظرتون برای یکبارم که شده دعوای خیلی شدیدی بکنم که باعث قطع کل روابط بشه؟ اثرات و برخورد شوهرمو‌ نمیدونم بعدش؟یا اینکه چند روز برم‌ و تهدید به طلاق کنم؟ خیلی هم آبروشن رو جلوی فامیل میخوان

اطلاعات تکمیلی

سن ۲۸ جنسیت زن شغل خانه دار وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

مشاور خانواده و زوج درمانگر

سلام
متأسفانه الگوهای ناسالم ارتباطی در خانواده شوهرتان و تداوم آن در زندگی تان و نیز عدم مرزسازی در روابط زن و شوهری و والدین - فرزندی توسط شما و شوهرتان زمینه ساز مداخلات مادر شوهرتان شده است. از طرف دیگر شوهرتان با داشتن ضعف ها، این اجازه را به مادرش داده تا این گونه در امور زندگی مشترک مداخله کند.. برای حل مشکلات تان توصیه می کنم به مشاور خانواده مراجعه کنید.

تجربه شما

login captcha

عزیزم با صبوری کردن هیچی درست نمیشه. یه جنگ جهانی راه بنداز و کوتاه نیا. چرا همش شما باید صبوری کنی؟ پس وطیفه اصلی همسرت که تامین آرامش شماست چی میشه؟ به همسرت بگو اگه مادر من اینجوری وسط زندگیمون بود شما تحمل میکردی؟ اگه گفت آره برو دست مادرتو بگیر بیار خونت تا حال این مادر و پسر جا بیاد. تعارف رو با چنین زنی بذار کنار هر دخالتی کرد بگو به خودم مربوطه، روتو کن اونور و علنا نشون بده حرفاش برات اندازه ارزن هم مهم نیست.