2794

سلام وقت بخیر.

به مدت ۱۴ سال با کسی آشنا هستم که ۱۰ سال هست قرار ازدواج گذاشتیم. در اوایل به شدت بهم علاقه داشتیم . و من نقش فرد امید دهنده و پیش برنده این رابطه رو داشتم. یعنی هر زمان که ایشون از ادامه رابطه نا امید و خسته بود من به هر طریقی این رابطه رو نگه داشتم. در این سالها ایشون دوره پیش دانشگاهی و کارشناسی عکاسی رو خوند ولی سرکار نرفت.حدود یک ساله که دیگه واقعا خسته شدم.به من میگفت من آدم پول در اوردن و کار کردن نیستم. حالا ۶ ماهه من میخوام جدا بشم انگار تازه یادش افتاده، نمیذاره برم. با تهدید و التماس روزگارم سیاه شده. البته در همین ترس الان یه ماهه رفته سرکار و مدام "میگه من عوض شدم.  اگه بری من میمیرم و من قبلا اشتباه میکردم و ..."

اما من دیگه واقعا بهش علاقه ندارم چون ازش خسته شدم. باید چیکار کنم؟ 

اطلاعات تکمیلی

سن ۳۰ جنسیت زن شغل کارمند وضعیت تاهل مجرد
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

سلام دوست خوبم 
با خودتان صادقانه و روراست فکر کنید و تصمیم بگیرید 
آیا ایشون در حال حاضر معیار های شما برای ازدواج رو دارن و اگر با هم ازدواج کنید خوشبخت هستین یا نه 
برای مشورت با آدم های مناسبی اقدام کنید، اینکه ایشون چقدر به ادامه رابطه جدی هستند و پافشاری میکنند رو در نظر نگیرید 
در حال حاضر فقط و فقط خودتان رو مد نظر داشته باشید 
اگر احساس می‌کنید این مدت شما فقط عمرتان رو تلف کردید این رابطه رو رها کنید 
متاسفانه باید بگم شما سال های طلایی عمرتان رو سپری کردین، 
یک مدت زمان مشخص کنید در آین مدت به همه چیز خوب فکر کنید از دیگران کمک بگیرید و تصمیم گیری کنید 
پیشنهاد میکنم حتما از مشاورین متخصص کمک بگیرید

تجربه شما

login captcha

سلام مجدد 

لطفا در این رابطه به یک مشاور مراجعه کنید و حضورا از ایشون کمک بخواهید، تصمیم گیری در مورد یک زندگی در این چنین فضایی امکان پذیر نیست 

بنده عرض کردم به ایشون توجه نکنید، چون با توجه به متن ارسالی شما ایشون فرصت زیادی برای اثبات خودشان داشتن ضمن اینکه قرار نیست کسی خودش رو فدای دیگری کنه اگر از این رابطه لذت نمیبرید، تلاشتان رو هم در مورد ترمیمش انجام دادین و نتیجه نگرفتین پس دیگه همه چیز واضح هست 

مساله اینجاست که به دلیل تایم طولانی که شما باهم در ارتباط بودین ناخودآگاه دوست دارین اعتماد کنید

متشکرم خانم شریفی از کمکتون...

خیلی به کمک و راهنمایی نیاز دارم.. بله متاسفانه سالهای زیادی از زندگیم رو از دست دادم.

یه سوال دارم اینکه چرا اصرار اون رو نباید جدی بگیرم؟حتی اگر منجر به تغییراتی در اون بشه؟