سلام دوست عزیز
تلاش وسواس گونه برای اینکه نباشم شبیه والدینم باعث میشود علاوه بر فشار خاطرات ناخوشایند خود استرس زیادی داشته باشید از اینکه برای هر رفتار خود را انالیز کنید.
خشم غم ناراحتی ناامیدی حتی نفرت داشتن بسیار طبیعی است و باید وجود داشته باشد اگر از هر ده بار عصبانیت یک بار هم داد بزنید اشکالی ندارد.
خشم آسیب رسان خطرناک است.
بنابراین بسیار هم خوب است که روشهای کنترل خشم را بیاموزید. ورزش های آرامش بخش مثل یوگا داشته باشید اما لطفا با حس عذاب وجدان همیشگی برای بهترین و متفاوت بودن زندگی نکنید. (بجای جنگ با خودتان به صلح با خود برسید).
در مورد والدین و احساسات ناخوشایندتان نسبت به آنها اگر عملکردتان را مختل کرده حتما با یک مشاور مشورت نمایید تا با کمک او بتوانید به آرامش درونی برسید. خاطرات پاک یا فراموش نمیشوند اما تلخی و دردشان حداقل به زندگی تان آسیب نمیرساند و حتی ممکن است باعث شود بتوانید آنقدر قوی شوید که آنها را ببخشید.
به خودتان سخت نگیرید. مراقب حال درونی تان باشید تا حال اطرافیانتان خوب باشد🌹🌹🌹
منم تقریبا همین تجربه ها رو دارم، ازدواج مامانم با بابام اشتباه ترین ازدواج ممکن بود. هیچ سازگاری نداشتن،اولین فرزند خونواده بودم و خیلی بیشتر از بقیه آسیب دیدم،بابام عصبی و بداخلاق بود،تو دوران بچگی تا راهنمایی خیلی کتک میخوردم سر نمره ،شکستن ظرف یا هرکار غیر عمدی که باعث عصبانیتش بشه، اژدها بود.دوران نوجوانی افسردگی و مشکلات عصبیم شروع شدن، همچنین اون دوران اوج رابطه بدم با پدرم بود،دعوا و بگو مگو...از طرفی دعواهای مامان،رفتار توهین آمیزش با ما مخصوصا مامانم..مامانم هم عصبی و زود رنج شده بود.شخصیت و اعتماد به نفسش از بین رفته بود از وقتی یادمه هرچند مدت سعی میکرد طلاق بگیره و می پوشید تا بره و خلاصه آخرش نمیرفت....من الان ۲۱سالمه با انواع بیماری های روحی روانی ،خود آزاری ،وسواس،افسردگی مزمن و حاد ،مشکل معده،تپش قلب،اعصاب ضعیف،تشنج عصبی و....! دانشگاه فرصتی بود که از خونه دور بشم و کمی برام بهتر بود،الان هم باز تو رابطم میترسم مثل بابام رفتار کنم یا مثل مادرم زنی ضعیف باشم و سعیم برای جلوگیری از این موردها باعث بدترشدن میشه...هنوزم میبینم که مثل خودشم...عصبی بی طاقت بی ملاحظه...یا ترسم از اینکه مثل مادرم بشم منو بدبین و بی اعتماد کرده...