سختی های دوری از خانواده بعد از ازدواج
من چهار ساله ازدواج کردم و از خانواده ام دورم اوایل خوب بودم ولی الان خیلی دلم تنگ میشه برای خانواده ام چون دورم نمیتونم همون لحظه برم وقتی دلم تنگ میشه براشون دیگه نمیتونم کاری بکنم فقط میشنم و حسرت میخورم،شوهرم دوست نداره زیاد برم منم میگم حداقل ماهی یه بار ببرتم گوش نمیده یا هم با دعوا میریم مثلا الان چهل روز بیشتر میشه نرفتم فقط هفته پیش عقد خواهرم بود که یه شب رفتیم و روز بعدش برگشتیم ولی من دوس داشتم بمونم که نذاشت الان خیلی دلم میخاد برم ولی نمیدونم چه جوری بگم،من اگه نگم یه بار هم نمیگه بریم احساس میکنم دارم کم میارم چون تو زندگی روزانه ام تاثیر میذاره،از صبح تا شب تنهام.البته زیاد حوصله این ور اون ور رفتنم نداره اینم بگم با اینکه با خانواده اش تو یه شهریم شده تا یه هفته هم نرفته تا اینکه خانوادش خودشون به زبون اومدن که چرا نمیاین.حالا موندم چیکار کنم خیلی سختمه دیگه به خدا،اینم بگم که ما اوایل ازدواجمون سر یه مسایلی با خانواده من دعواشون شد و رابطه نداشتیم حالا بعد آشتی کردنمون هم هی بهونه میکنه که نمیام در حالی که خونواده ام خیلی بهش محبت میکنن،الانم چند ماهه بیکار شده و اونم داره بهم فشار میاره دیگه خیلی خسته شدم،خواهشا کمکم کنین
اطلاعات تکمیلی
سنجنسیتزنشغلوضعیت تاهلمتاهل
سلام به شما☺
متوجه این دلتنگیتون هستم و میدونم که اکثرا خانمها بعد از ازدواج بیشتر متوجه وابستگیشون به خانوادشون میشن و دلتنگ.
نکته ای که از مطالبتون برداشت کردم، دلخوریهای پیش آمده بین همسرتون و خانواده شما هست آن هم در اوایل زندگی مشترک شما که خب میتونه موجبات سوء تفاهم ها و شناختهای نا صحیحی رو برای هر دو طرف خصوصا همسر شما فراهم کنه که شاید به ظاهر برطرف شده باشند ولی برای همسر شما به طور کامل حل نشده باشه و این میتونه دلیلی برای اجتناب ایشون از معاشرت باشه.
نکته دیگه این هست که ایشون در حال حاضر بیکار هستن و طبیعتا احساس خوبی از این شرایط ندارند. یکی از عوامل مهمی که به مردها هویت مثبت میده، کارشون و موفقیت در کارشون هست و خوبه که بیشتر به این موضوع توجه داشته باشید.
از طرفی از مطالبتون اینطور برمی آید که در ابتدای زندگی مشترکتون به دلایلی تقبل کردید که معاشرت با خانوادتون رو کمتر یا قطع کنید و این یعنی انتخاب شما و مسئولیتی که در پی خواهد داشت.
در شرایط فعلی پیشنهاد من به شما این است که با مرور و بازنگری به دلائلی که منجر به فاصله ارتباطی شما و خانوادتون شده و همچنین به نیازهای همسرتون، کمی فعالانه تر عمل کنید. به نظر میرسه که نیاز هست ارتباط شما با همسرتون قوام بیشتری پیدا کند. همدلی بیشتری با ایشون داشته باشید. فراموش نکنیم که به هر آنچه که از دیگران نیاز داریم دریافت کنیم، در ابتدا خودمون دهندگی داشته باشیم به این معنا که اگر شما نیاز دارید از ایشون همدلی و درک دریافت کنید، ابتدا خودتون در مواقع لازم این همدلی و درک رو نسبت به ایشون داشته باشید البته با اعتقاد قلبی نه به صورت شرطی.
انشالله که نگرانی شما برطرف خواهد شد☺🌹
تجربه شما
پرسش ها و پاسخ های مشابه
باسلام و خسته نباشید من هفته 24 بارداری هستم و مدفوعم بعضی اوقات سفت می شه و به سختی مدفوع میکنم و
پاسخ سلام برای بارداری یبوست خوب نیست حتما درمان با مواد غذایی مناسب یا شربتهای مخصوص توصیه می شود خطر پارگی کیسه آب وجود دارد برای جنین مشکلی نیست
با سلام .شش ماه پیش زایمان سختی داشتم بدلیل خونریزی شدید و برش میدلاین برای سزارین انجام شد.الان یاز
پاسخ از نظر موقعیت دقیق ساک بررسی کامل شوید و به پزشک سونو عنوان نمایید که زود بعد سزارین باردار شدید.
سلام دختر من 2 سال و 8 ماهشه با قد 47 و وزن 3100 دنیا اومده. الان 13 کیلو با قد 86 است. شیر به سختی
پاسخ سلام کاربر گرامی قدش نسبت به قد تولدش کمی افت داره تنها دریافت شیر مهم نیست اگه دریافت خوبی نداره با ماست و دوغ و پنیر جبران کنید ویتامین دی هم مهمه بهتره ساعاتی در روز را زیر نور آفتاب بازی کنه شاد ب...
-
ابزارهای بارداری و بانک ها
-
محاسبه زمان زایمان تاریخ احتمالی زایمان به صورت طبیعی
-
جستجو دارو آشنایی باخانواده داروه ها و خواص و عوارض آنها
-
جستجوی نام انتخاب نام نوزاد شیرین ترین دغدغه پدر و مادر
-
میزان کالری مورد نیاز دانستن میزان کالری مناسب برای بدنی سالم
-
پیش بینی قد کودک شروع رشد قدی جنین تا بلوغ و تاثیر قد والدین بر آن
-
شاخص توده بدنی شناخت محدوده وزنی هر فرد
-
پیش بینی رنگ چشم تاثیر ژنتیک رنگ چشم والدین بر نوزاد
سلام منم بعد از چندین سال مشکلی شبیه شما دارم همسرم به خانوادم جبهه میگیره با اینکه اونا همه جوره محبت و حمایتش میکنن گاهی خودم میگم از بس رعایتشو کردن فکر کرده چه خبره متوهم شده کلا شخصیت سلطه جو و برتری طلبی داره تحصیلات والدین من از والدین اون خیلی بالاتره و خیلی هم مهربونترن حتی گاهی میگه قدر پدر مادرتو بدون والدین من اینطور بی توقع و بیحرف کمکم نمیکنن ولی وقتی بهشون میرسه اصلا لحنش سرد میشه میگه من تحمل ندارم اینا بیشتر از دو روز خونه ما باشن به زور باهاشون حرف میزنه گاهی موقع غذا میذاره میره خونه مادرش یا پیش دوستاش آبروی منو پیش والدینم برده هر حرفی یا عقیده یا اخلاقی اونا دارن اغلب مخالفت میکنه بزرگتر کوچکتر رعایت نمیکنه کاراشونو زیر سوال میبره توی مسایل شخصیشون دخالت میکنه و نطر میده آدم خجالت میکشه مثلا اون روز به پدر من میگه چرا خواهرتون بچه دار نمیشد یه بچه نیاورد بزرگ کنه که الان تنها نمونه