سلام
شش هفته ست شوهرم کم توجه شده بهم
یهو میپره بهم
اولاش خیلی بد بود فهمیدم برادرش با خانومش سر بدبینی زنش مشکل دارن اون با شوهر من درد دل میکنه
حس کردم روش تاثیر میزاره (برادر شوهرم علنا به من و همسرم و روابطمون حسادت میکنه و البته چون ساکن خونه مادر شوهرمه نمیشه قطع رابطه کرد)
از اونجا که خواهرشوهر بزرگه منو خیلی دوست داره و براش مهمه من خوشبخت باشم سربسته تو تماس تلفنی بهش گفتم احساس میکنم همسرم نمیتونه تحت تاثیر منفی بافی قرار گرفته و با همکاری خودم جمله مناسب رو پیدا کردیم و قرار شد بهش تذکر بده
بعد از این اتفاق که هفته پیش افتاده یکم بهتر شده ولی در طول روز نوسان داره یه لحظه عاشقانس یه لحظه عصبی مثل کسی که میخواد دق دلی خالی کنه
پریشب بحث کردیم درباره این موضوع گفت بزار من بهت محبت کنم و تلاش کنم
منم گفتم قبوله
ار اون لحظه تاحالا زیاد سمتش نرفتم خودش گاهی میاد سمتم و مهربونه ولی انگار همین که نزدیک میشم شروع میکنه دق دلی....الکی بهم گیر میده الکی اذیتم میکنه...وقتی ناراحت میشم و میرم تو لاک خودم میگه غمگین نباش
لازم به ذکر است از همراهیام تشکر میکنه و میگه که عاشقمه
ولی اینجوریه
در ضمن این مدت درگیر کارای تکمیل خونه و تعویض ماشین خرابمون بودیم دغدغه داشت ولی الان فکرش بازتر شده به قول خودش
من نفهمیدم اونهمه خشم اون شب از کجا اومد
ولی کنترل تی وی رو زد زمین هزار تکه کرد سر چیزای الکی
پی نوشت شوهر من آدم آروم و مهربونیه ازش همچین انتظاری نداشتم
تو شرایط به مراتب سخت تر آرومتر بوده الانشو نمیفمم فقط میدون اوایل این دوره کاملا تحت تاثیر بوده
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید