خیانت کردم و قربانی شدم

سلام. خسته نباشید من خانومی هستم ۲۹ساله ی دختر دارم من به خواست خونوادم ازدواج کردم چون ضع درس حسابی نداشتیم پدرم نداشتم و با اولین خواستگاری ک مد نظر مادرم بود ازدواج کردم ولی هیجوفت خوش نبود تا گذشت هسایگی مادرم ی اقای متاهلی بود ۳ ماه دنبالم بود قبول نمیکردم تا گذشت گفتم از ایسنیتا حرف میزنیم بد بلاکش میکنم ولی نشد شماره ردو بدل شد قرار و شروع شد رابطه کثیف ما اونقدر کتکم میزد پیش بچم هربار میومدم خونه ی بهونه میووردم ولی شوهر کمو بیش فهمیده بود ولی ساکت بود به روم نمیوورد درو همسایه فهیدن فامیلام دیدن ابروم رفت ولی من دس نکشیدم منه بیشرف ولی هربار ک زن بیچارش میرفا من مجبورش میکردم بره بیاره تا گذشت این قضیه ی سال میگذره زنش دوباره قهر کرد رفت این منو خونشون میبرد تا همسایشون دیده بود اطلاع داده بود به خونوادش کشیک دادن تامن از در خونش ک میومدم روم اسید ریختن زیباییمو از دست دادم ولی بخاطر ابروم نتونستم شکایت کنم گفتم خونوادم یا شوهرم میفهمه تو این مدت هرکاری کردم تا این اقا بره پی زندگیش نمیرفت تا موند هرچی کادو دادو بود ازم گرفت بد یه شبه کلا رفت سمت خونوادش  الان میبینم پروفایلشون سته باهم ناراحت نیستم چون من دعا هم گرفتم که زنش برگرده زندگیش ولی هربار ک من میخواستم برم این اونقدر ابروریزی میکرد که با من نباشی فلان میکتم بهمان میکنم نمیرفت تا اینهمه بلا سرم اورد بد رفت روحو روانم بهم ریخته من. موندمو  بدن سوخته و ابروی رفته اونم با زندگیش خوشه