با نامزدم همش رو مامانش دعوامون میشه جوری کدتا فشار عصبی میرم

سلام منو نامزدم ک عقدیم بعد ۵ سال خیلی سختی کشیدن از طریق فرار کردن باهم ب هم رسیدیم جوری ک کل خاندان مخالف ازدواج ما بودن اوایل خیلی خوشبخت بودیم ولی الانا دیگه نه چون مادرشوهرم خیلیبیییی بچه هاشو بچه ننه تربیت داده و شوهرم خیلی خیلی بی حد و اندازه تعصبش رو نگه میداره .بخدا اگه حق باشه من هیچی نمیگم ولی همش ب جای ناحقی هست .از دعوای دیروز ما بگم .از این قرارها هفته آینده تولد من هست و مادرشوهرم چندین بار گفته من دیگه تولد رو جم کردم دیگه تا نوه هام ب کسی تولد نمی‌گیرم و چندین بار قسم میخورد بعد من اینو ب شوهرم بازگو کردم اونم صداشو انداخت سرش ت چرا با مامان من ضد هستی چرا همش بد اونو میگی اون طفلی هرچی از دستش میاد برات می‌کنه .درصورتی ک ب خدا قسم ت این ۱۰ماه ک عقدم یکبار نشده برا من چیزی بخره یا کاری انجام بده .میرم خونشون منو میزارع اونجا می‌ره خودش گردش یا می‌خوابه یا نمیحرفه شوهرمم میگه ت چرا حرف نمی‌زنی با اونا ؟؟درصورتی ک کسی نیس حرف بزنم 

بعد ب من گفت ت راه داشتیم می‌رفتیم باغ ک ت چرا با مامان من لجی و ضد یکبار دیگه بشنوم طلاقت میدم هرکودوم گورمونو گم کنیم من از دستت خسته شدم .درصورتی ک بخدا قسم من فقط حق میگم مادرش خیلی منو میسوزونه هی تیکه متلک .حتی یکبار سرسفره حرف انداخت عروس .... میخوره دخالت می‌کنه ت زندگی شوهرش بشینه نونشو رو بخوره و من هیچی نگفتم. خلاصه دیروز ت راه باغ دعوامون شد رفتیم اونجا بابای شوهرم خیلی اصرار کرد خانواده من بیاد زنگ زد اونا آماده بشن ولی شوهرم گف من نمیرم بیارمشون و منم زنگ زدم گفتم شوهرم نمیاد دنبالتون الان شوهرم با من قهره ت چرا گفتی ب اونا من نمیرم انقد غر زد ک پانیک عصبی شدم رفتم بیمارستان دست و پاهام بی حس شده بود وو...خواهش میکنم کمک کنین