سلام .من و همسرم ۳سال هست که ازدواج کردیم و هردو ۲۶سالمونه.همسر من از لحاظ پولی از خانواده من خیلی پایبنتر بود ولی خب پدرم قبول کرد و خودش نصف قسط ماشین و داد تا ماشین بخریم روپول خونمون گذاشت و از جهیزیه من کم کرد تا زندگیمون شروع بشه .اما یه مدتیه همسرم خیلی ناسازگتری داره با خانواده من.پدر من خب یه جاهایی به علت اعتیاد به الکلی که داره حرف هایی میزنه که خودش بعدش پشیمون میشه شاید یه تیکه ایی بندازه یا چیزی بگه که شوهرم بهش بربخوره همین حرف ها و اینکه فرهنگ خانواده ها فرق میکنه شده عامل دعوا بین من و شوهرم.مثلا خانوادهش دلسوزن و خانواده من تو بحث مالی هروقت پول خواسته بهش قرض دادن یعنی هرکی یه خوبی داره یه بدی اما شوهرم شده علامه و همش داره از خانواده من ایراد میگیره.حتی تو جمع خانوادش که میریم مثال خانواده من ومیزنه که فلانی مثلا به بچش رحمنمی کنه و من اون لحظه فقط میفهمم مثلا داره بابای من ومثال میزنه و حرص میخورم همش میگه این رفتار خانوادت بده اونجا بد رفتارکردن مامانت اینکار وکرد بابات اونجوری کرد.....منم هی میگم بسه اینقدر راجع به خانوادم نگو بعد جدیدا میگه اگه زورم میرسید طلاقت میدادم بعد که آروم میشم عصبی بوذم یه چیزی گفتم.خیلی پرخاشگر شده نسبت به همه حتی خانوادش.زود عصبی میشه زود ازکوره در میره.فکر میکنه هرکاری این می کنه درسته هرکاری این میگه درسته و همه بدن .پشت همه حرف میزنه تاحالا نشده من بگم فلانی راجع بهش بد نگه الان جدیدا عامل دعواهامون شذه خانواده من همش ایراد میگیره از رفتارهاشون مثلا میگه چرا وقتی بابات پولداره تو پایین شهر زندگی میکنی غیر مستقیم توقع داره بابا من کمک مالی کنه به ما وقتی بهش میگم برا پول من و گرفتی قسم میخوره که نه اصلا اینطوری نیست می خواد بگه بابات بی لطفه پس توهم لطف نکن بهش.من ۱۰۰۰بار گفتم اصلا تو راست میگی بابام نمیفهمه من بچشم منکه میفهمم اون بابامه ...من و بین دوراهی خانوادم و خودت نزار.نمیذونم دیگه چیکارکنم خسته شدم از طرفی هم همش خانواده همسرم میگن بچه بیار اما وقتی من و شوهرم مشکل داریم برای چی تا وقتی حل نشده یکی ذیگه هم به جمعمون اضافه کنیم.
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید