کتاب کجا میریم بابا؟
- نویسنده : ژان لویی فورنیه
- مترجم : محمدجواد فیروزی
- انتشارات نگاه، 1397
- قیمت نسخه کاغذی : 15000تومان
- قیمت نسخه دیجیتال : 6000تومان
- مخاطب : همه پدران و مادران
سلامتی و پیشرفت فرزندان، آرزو و بزرگترین دلخوشی هر پدر و مادری است. اما وقتی در هر یک از این دو وقفه یا نقصانی رخ می دهد؛ والدین دچار حجم عظیمی از احساسات متفاوت و گاه متضاد می شوند. مدام از خود می پرسند کجا اشتباه کرده اند؛ آیا مشکلات فرزندانشان تاوان گناه آنان بوده است؛ و چرا با وجود همه مراقبت ها و زحمات به چیزی که مطلوب نظر خود است، نرسیده اند. این لیست سوال ها و تردیدها و سرزنش ها ، بی انتها است. اما چه بر سر احساسات و منطق و آرزوهای ما می آید؛ وقتی که بعد از نه ماه انتظار، فرزندمان با معلولیت ذهنی و جسمی به دنیا می آید؟ این چیزی است که ژان لویی فورنیه، نویسنده کتاب حاضر با بی پروایی و صداقتی تلخ و گزنده و جذاب آن را با ما در میان می گذارد و پیش چشمان گاه اشک آلود و لبخندهای تلخ ما، پرده از احساساتی عمیق و عجیب بر می دارد که شاید حرف زدن از آنها برای هیچ والدی راحت نباشد. عجیب آنکه شنیدن این حرف ها نیز برای بسیاری سخت است.
لویی فورنیه، نویسنده و طنزپرداز مشهور فرانسوی، دارای دو فرزند پسر معلول و یک دختر سالم است. او به کندوکاو در احساسات و خاطراتش از تولد و سالهای رشد ماتیو و توما می پردازد و ما را با پیچیده ترین احساسات خود به عنوان یک پدر آرزومند آشنا می کند. ماتیو و توما که با دو سال اختلاف متولد می شوند؛ فورنیه و همسرش را دچار غمی بزرگ می کنند. چرا که ماتیو دچار عقب ماندگی شدید است و چند سالی بیشتر زنده نمی ماند. توما نیز که وضعیتش اندکی بهتر از ماتیو است، حداقل ارتباط را برقرار می کند و قادر به یادگیری مهارتی نیست. او هر بار که سوار ماشین می شوند مدام از پدرش می پرسد کجا میریم بابا؟ عنوان کتاب نیز اشاره به همین سوال همیشگی توما دارد که هیچ جوابی او را قانع به نپرسیدن دوباره سوالش نمی کند. توما سالهای بعد را مدام در آسایشگاه و بیمارستان های روانی می گذراند.
در این 89 روایت ، فورنیه از احساس بی کفایتی خود بخاطر به وجود آوردن دو فرزند قر شده شاکی است؛ از اینکه احساس خود- ارزشمندی و توانایی او زیر سوال رفته است. گویی او به قدر کافی خوب و مطمین نیست که فرزندانی سالم داشته باشد. وقتی برای سومین بار همسرش باردار می شود، اضطرابی کشنده را تجربه می کند چون فکر می کند وقتی فاجعه دو بار پیاپی روی داده، پس هیج بعید نیست یک بار دیگر اتفاق بیفتد. اما این بار دخترش سالم به دنیا می آید.
از اینکه پسرانش هیچگاه معتاد و قاتل نخواهند شد خوشحال است و در عین حال خود را با این یادآوری که آنها در واقع هیچ چیزی نخواهند شد، می گزد.
از خوشحالیش که می تواند به واسطه داشتن فرزندان معلول، از تسهیلات خاص در خرید یا وارد کردن ماشین های بزرگ آمریکایی استفاده کند و از پرداخت مالیات سنگین این ماشین ها معاف است می گوید. در همان حال از حسرتی که تا ابد برای یاد دادن رانندگی یا لذت با سرعت راندن این ماشین ها همراه با پسرانش در دلش خواهد ماند؛ سخن می گوید.
فورنیه با مهارتی ستودنی نشان می دهد چقدر احساس خوشبختی و کفایت و رضایت ما پدر و مادرها به فرزندانمان وابسته است و هرنوع خوشی و شادمانی، تحت تاثیر احساس ما نسبت به وضعیت فرزندمان قرار میگیرد.
این کتاب که در زمان انتشارش در فرانسه نیز جنجالها و بحث های زیادی را برانگیخت و حتی همسر سابق فورنیه نیز از محتوای آن ابراز ناخشنودی کرد ؛ در سال 2008 برنده جایزه معتبر فمینا شد. جایزه فمینا هر سال به یک اثر ادبی مهم و شاخص و نویسنده آن اعطا می شود و سابقه آن به سال 1904 می رسد. هیات داوران این جایزه مهم همگی زن هستند.
کتاب پدرهایی که از کتابخانه به امانت گرفتم
- نویسنده : دنیس ولهن
- مترجم : فرزاد اکبرپور
- انتشارات علمی فرهنگی، 1392
- قیمت نسخه کاغذی: 7500تومان
- مخاطب : کودکان 7 تا 12 ساله
احتمالا هر کسی در زندگیش زمانی تصویر مطلوب و رویایی از پدر یا مادر برای خودش ساخته و پرداخته باشد. این تصویر ذهنی، حاصل آرزوها و نیازهای کودک در ارتباط با والدینش است. جوزف پسر کوچکی است که دوست دارد پدرش جواب همه سوال های درسی او را بدهد و یا در نوشتن انشاهایی که موضوع سخت و عجیب دارند کمک کند. دلش می خواهد حالا که مادر بخاطر بیماری و جراحی آپاندیس در بیمارستان بستری است؛ پدر بلد باشد غذاهای هیجان انگیز بپزد. همیشه عجله نداشته باشد و جوزف مجبور نباشد مدام کنار او بدود. هر چه که دلشمی خواهد برایش بی معطلی بخرد و موقع حرف زدن واقعا به حرفهای جوزف گوش بدهد و سوالهای جالب بپرسد و خوب به سوالهای جوزف جواب بدهد. اما در عوض پدر جوزفف فقط یک پدر معمولی است؛ بدون هیچ ویژگی خاصی. البته یک کار را خیلی خوب بلد است و آن دلداری و آرامش دادن به جوزف زمانی که است که نیمه شبها از خواب می پرد و بخاطر کابوس دیدن خیلی مضطرب و آشفته است.
جوزف فکر می کند کاش کتابخانه ای بود که می توانستی پد مطلوب و مورد نیازت را مثل کتاب مطلوبت قرض بگیری تا به موقع نیازت را رفع کند. این آرزوی محال را هلن همکلاسیش برآورده می کند. هلن او را به کتابخانه ای معرفی می کند که می تواند پدر از آنجا امانت بگیرد. این شروع مواجهه جوزف با پدرهایی است که رویای داشتن انها را داشت. یا مهمتر از آن رویارویی با موقعیت هایی که آنها را برای خود بهترین حالت ممکن می پنداشت. چیزی که بسیاری از ما بزرگسالان هنوز هم دچارش هستیم و بدون دیدن نقاط قوت و ضعف موقعیت واقعی خود؛ مدام در تخیل ردیف شدن رویاهایمان کنار هم و غرق شدن در تصور لذت احتمالی از آن موقعیت فرضی هستیم.
چیزی که باعث می شود قدر داشته های هم اکنون خود را ندانیم و مدام در تخیل و تصور و حسرت نداشته ها باشیم. چنین حالی نه تنها ما را از زندگی فعلی خود دور میکند بلکه توان تغییر و رفتن به دنبال اهداف و آرزوهای واقعی را نیز میگیرد. کاش امکان تجربه جوزف برای همه ما پیش می آمد و از همان کودکی یاد بگیریم و تمرین کنیم که از داشته هایمان بیشترین لذت و استفاده را ببریم تا رویاهای خود را تحقق بخشیم.