قرار بود دعوت کنم خانواده هامون رو امشب اما از شانس مادر شوهرم مهمون براش از شهرستان اومده دیشب چندروز هستن .مادرمم میگه شاماها بیاین با این اوصاف .منم کلی تدراکات دیده بودم.حالا الان مادرشوهرم ز زده ک من جزشماها کسی رو ندارم بیاین اینجا شب .منم راضی نیستم برم خونه اونا و مادرم امشبو .باقالی و لبو و ...بار گذاشتم ماهی در اوردم خیس کردم .بهش گفتم میایم اما الان پشیمونم.خوش نمیگذره اونجا .باید خشک بشینم و مراقب دخترم باشم اینور و اونور نره و پسر جاریم همش ی بند فک بزنه .
آهای پسرای همسایه شما را بخدا مردای خوبی شوید،من دارم این فرشته را با خون دلم بزرگ میکم👼