مادر شوهر من همیشه میگه چرا نمیاین یا کممیاین خونه مون .سیزده ساله ازدواج کردم از ماه اول که عروسی کردیم همین جمله رو میگه هر دفعه که میرم خونه شون ،بیشتر وقتها چیزی نمیگم و کلا میذارم احترام حفظ شه
اون هفته رفتیم ناهار دعوت کرده بود همه رو تا رفتم خونه شون رفت دراز کشید که یعنی خسته ام بعدشم همون جمله تکراری اما این دفعه خواهر شوهرامم شروع کردن به گفتن...منم منتظر موندم شوهرم بیاد تا اومد گفتم باید برم خیابون ،شوهرم منو تا جایی رسوند منم بهش قضیه رو گفتم و بعد یه جا پیاده شدم اونم با ناراحتی و تنها رفت بچه ها رو برداشت ،فردا هم میخوان بیان خونه مون ولی من میخوام برم خونه مامانم نیستم کلا،الانم یه هفته است من و شوهرم با هم سرسنگینیم...