2733
2734
عنوان

ّبدرود غزل بانوی سرزمین من

446 بازدید | 15 پست
چه رفت بر زبان مرا؟ که شرم باد از آن مرا! به یک دل و به یک زبان، دوگانگی چرا کنم؟ ز عمر، سهم بیشتر ریا نکرده شد به سر بدین که مانده مختصر، دگر چرا ریا کنم؟... سیمین بهبهانی
کسانی که به من می گویند تو به جهنم می روی و ما به بهشت، مرا خوشحال می کنند؛ چون مطمئن می شوم که با آن ها به یک جا نمیروم 
یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری از رشک آزارش دهم ، وز غصه بیمارش کنم بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم چون بنده در سودای زر ، کالای بازارش کنم گوید میفزا قهر خود ، گویم بخواهم مهر خود گوید که کمتر کن جفا ، گویم که بسیارش کنم هر شامگه در خانه ای ، چابکتر از پروانه ای رقصم بر بیگانه ای ، وز خویش بیزارش کنم چون بینم آن شیدای من ، فارغ شد از احوال من منزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنم سیمین بهبهانی
کسانی که به من می گویند تو به جهنم می روی و ما به بهشت، مرا خوشحال می کنند؛ چون مطمئن می شوم که با آن ها به یک جا نمیروم 
دارا جهان ندارد، سارا زبان ندارد بابا ستاره ای در هفت آسمان ندارد کارون ز چشمه خشکید البرز لب فرو بست حتا دل دماوند، آتش فشان ندارد دیو سیاه دربند آسان رهید و بگریخت رستم در این هیاهو گرز گران ندارد روز وداع خورشید، زاینده رود خشکید زیرا دل سپاهان، نقش جهان ندارد بر نام پارس دریا نامی دگر نهادند گویی که آرش ما تیر و کمان ندارد دریای مازنی ها بر کام دیگران شد نادر ز خاک برخیز میهن جوان ندارد دارا ! کجای کاری دزدان سرزمینت بر بیستون نویسند دارا جهان ندارد آییم به دادخواهی فریادمان بلند است اما چه سود، اینجا نوشیروان ندارد سرخ و سپید و سبز است این بیرق کیانی اما صد آه و افسوس شیر ژیان ندارد کو آن حکیم توسی شهنامه ای سراید شاید که شاعر ما دیگر بیان ندارد هرگز نخواب کوروش ای مهرآریایی بی نام تو ، وطن نیز نام و نشان ندارد سیمین بهبهانی
کسانی که به من می گویند تو به جهنم می روی و ما به بهشت، مرا خوشحال می کنند؛ چون مطمئن می شوم که با آن ها به یک جا نمیروم 
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



2742
باور نداشتـم که چنین واگذاریم در موج خیز حادثه تنهـا گذاریم آمد بهار و عید گذشت و نخواستی یک دم قدم به چشم گـهر زا گذاریم چون سبزه دمیده به صحرای دور دست بختم نداد ره که به سر پا گذاریم خونم خورند با همه گردنکشی کسان گر در بساط غیر، چو مینــا گذاریم... سیمین بهبهانی
کسانی که به من می گویند تو به جهنم می روی و ما به بهشت، مرا خوشحال می کنند؛ چون مطمئن می شوم که با آن ها به یک جا نمیروم 
خواهم چو راز پنهان، از من اثر نباشد تا از نبود و بودم، کس را خبر نباشد خواهم که آتش افتد، در شهر آشنایی وز ننگ ِ آشنایان، بر جا اثر نباشد گوری بده، خدایا! زندان پیکر من تا از بهانه جویی، دل دربدر نباشد... سیمین بهبهانی
کسانی که به من می گویند تو به جهنم می روی و ما به بهشت، مرا خوشحال می کنند؛ چون مطمئن می شوم که با آن ها به یک جا نمیروم 
گفتا که می بوسم تو را ، گفتم تمنا می کنم گفتا اگر بیند کسی ، گفتم که حاشا می کنم گفتا ز بخت بد اگر ، ناگه رقیب آید ز در گفتم که با افسونگری ، او را ز سر وا می کنم گفتا که تلخی های می گر نا گوار افتد مرا گفتم که با نوش لبم ، آنرا گوارا می کنم گفتا چه می بینی بگو ، در چشم چون آیینه ام گفتم که من خود را در آن عریان تماشا می کنم گفتا که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند گفتم که با یغما گران باری مدارا می کنم گفتا که پیوند تو را با نقد هستی می خرم گفتم که ارزانتر از این من با تو سودا می کنم گفتا اگر از کوی خود روزی تو را گفتم برو گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم سیمین بهبهانی
کسانی که به من می گویند تو به جهنم می روی و ما به بهشت، مرا خوشحال می کنند؛ چون مطمئن می شوم که با آن ها به یک جا نمیروم 
2738
مرا هزار امید است و هر هزار تویی شروع شادی و پایان انتظار تویی بهارها که ز عمرم گذشت و بی تو گذشت چه بود غیر خزانها اگر بهار تویی دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند در این سرا تو بمان ! ای که ماندگار تویی شهاب زود گذر لحظه های بوالهوسی است ستاره ای که بخندد به شام تار تویی جهانیان همه گر تشنگان خون منند چه باک زان همه دشمن، چو دوستدار تویی دلم صراحی لبریز آرزومندی است مرا هزار امید است و هر هزار تویی
کسانی که به من می گویند تو به جهنم می روی و ما به بهشت، مرا خوشحال می کنند؛ چون مطمئن می شوم که با آن ها به یک جا نمیروم 
روحش شاد و یادش گرامی.من هم اشعارش رو دوست داشتم و هم شخصیتش رو
به دل خود مراجعه کنید و نسبت به تمام کسانی که در گذشته از دست آنها ناراحت شده اید احساس محبت نمایید. هر جا ناراحت شدید اقدام به بخشش و عفو نمایید. عفو و گذشت پایه بیداری معنوی است.
بگذار که درحسرت دیدار بمیرم درحسرت دیدار تو بگذار بمیرم دشوار بود مردن و روی تو ندیدن بگذار به دلخواه تو دشوار بمیرم بگذار که چون ناله ی مرغان شباهنگ در وحشت و اندوه شب تار بمیرم بگذارکه چون شمع کنم پیکر خود آب در بستر اشک افتم و ناچار بمیرم می میرم از این درد که جان دگرم نیست تا از غم عشق تو دگر بار بمیرم تا بوده ام، ای دوست، وفادار تو بودم بگذار بدانگونه وفادار.... بمیرم ..... سیمین بهبهانی
کسانی که به من می گویند تو به جهنم می روی و ما به بهشت، مرا خوشحال می کنند؛ چون مطمئن می شوم که با آن ها به یک جا نمیروم 
ای رفته ز دل، رفته ز بر، رفته ز خاطر بر من منگر تاب نگاه تو ندارم بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم ای رفته ز دل، راست بگو! بهر چه امشب با خاطره ها آمده ای باز به سویم؟ گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه من او نیم او مرده و من سایه ی اویم من او نیم آخر دل من سرد و سیاه است او در دل سودازده از عشق شرر داشت او در همه جا با همه کس در همه احوال سودای تو را ای بت بی مهر! به سر داشت من او نیم این دیده ی من گنگ و خموش است در دیده ی او آن همه گفتار، نهان بود آن عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ مرموزتر از تیرگی ی شامگهان بود من او نیم آری، لب من این لب بی رنگ دیری ست که با خنده یی از عشق تو نشکفت اما به لب او همه دم خنده ی جان بخش مهتاب صفت بر گل شبنم زده می خفت بر من منگر، تاب نگاه تو ندارم آن کس که تو می خواهیش از من به خدا مرد او در تن من بود و ندانم که به ناگاه چون دید و چه ها کرد و کجا رفت و چرا مرد من گور ویم و گور ویم، بر تن گرمش افسردگی و سردی ِ کافور نهادم او مرده و در سینه ی من، این دل بی مهر سنگیست که من بر سر آن گور نهادم سیمین بهبهانی
کسانی که به من می گویند تو به جهنم می روی و ما به بهشت، مرا خوشحال می کنند؛ چون مطمئن می شوم که با آن ها به یک جا نمیروم 
کاش من هم، همچو یاران، عشق یاری داشتم خاطری می خواستم یا خواستاری داشتم تا کشد زیبا رخی بر چهره ام دستی ز مهر، کاش، چون ایینه، بر صورت غباری داشتم ای که گفتی انتظار از مرگ جانفرساتر است! کاش جان می دادم اما انتظاری داشتم. شاخه ی عمرم نشد پر گل که چیند دوستی لاجرم از بهر دشمن کاش خاری داشتم خسته و آزرده ام، از خود گریزم نیست، کاش حالت از خود گریزِ چشمه ساری داشتم. نغمه ی سر داده در کوهم، به خود برگشته ام که به سوی غیر خود راه فراری داشتم، محنت و رنج خزان این گونه جانفرسا نبود گر نشاطی در دل از عیش بهاری داشتم تکیه کردم بر محبت، همچو نیلوفر بر آب اعتبار از پایه ی بی اعتباری داشتم پای بند کس نبودم، پای بندم کس نبود چون نسیم از گلشن گیتی گذاری داشتم آه، سیمین! حاصلم زین سوختن افسرده است همچو اخگر دولت ناپایداری داشتم!... سیمین بهبهانی
کسانی که به من می گویند تو به جهنم می روی و ما به بهشت، مرا خوشحال می کنند؛ چون مطمئن می شوم که با آن ها به یک جا نمیروم 
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687