زن داداشم به شدت حسوده..اعصاب ناراحت..کلی قرص میخوره..
بااینکه داداشم ماهه..ولی زنش چون گذشته وخونواده بدی داشته خیلی حساس وعصبیه
نمیزاره داداشم باهیچ زنی حرف بزنه..باکسی هم بجزیه دوست رفت وآمدنمیکنه
خیلی هم حساسه که داداشم به خونواده خودش وخواهربرادر..توجهی نشون بده
ماهم که خیلی مراعات میکنیم کاری به کارشون نداریم
من عاشق داداشم وبچه هاش هستم..
داداشم خودش گاهی بهم تلفن میکنه..
منم هرازگاهی..ماهی دوماهی یکبارمیرم خونشون یه بعدازظهرسرمیزنم
برای بچه هاش وخودشونم هدیه میبرم.کلی هم مواظب حرف زدنمم که زنش ناراحت نشه
ولی این دفعه آخرکه رفتم کلی بهم برخورد.
برای بچه هاهدیه بردم.یه قوطی قرص امگا3هم(به خاطرکارشوهرم داریم)بردم برای داداشم وگفتم چون توسن حساسی هست بخوره بخاطرسلامتی قلب و..
زن داداشم کلی سردبرخوردکردامگا3روهم که دادم گفت ایناکه خوب نیستن مانمیخوریم و..
بیشترشم تواتاق بود
خودمم روشام دعوت کردم خودموساعت 9بودگفتم من شاموامشب اینجام چون روم نمیشدشام نخورده برم پیش شوهرم.
خلاصه که اون شب یه مرغ سرخ کردوگذشت
البته دم رفتن بهم گفت ببخشیدکه اولش سردبودم.مرسی بخاطرهدیه و..
نمیدونستم چش بودتااینکه مامانم گفت زن داداشم گفته ناراحت شدم ازاینکه گفته قرصوبرای داداش آوردم نگفته توهم بخور
خلاصه که اون دفعه داداش زنگ زدتحرفام بانرمی بهش گفتم دیگه ببخش اگه دیگه نیومدم خونتون رفتارزنت خیلی برخورنده هست..
اونم گفت نه تونبایدبخاطررفتاراون کات کنی بایدبری وبیای..
اون حسوده وازاینکه میبینه تومنودوست داری حسودیش میشه چون خونواده خودش اونطوری نیستن.من گفتم این خلاف روانشناسی هست که من باهرشرایطی رابطه ام روادامه بدم
مابراین درنه پی حشمت وجاه آمده ایم***ازبدحادثه اینجابه پناه آمده ایم