راستش من شوهرم خیلی مرد خوبیه آرومه اهل رندگیه زن دوسته اما فقط زیاد از مهمونی رفتن خوشش نمیاد میره مهمونی اما با میل خودش نیست و این موضوع خیلی منو ناراحت میکنه چون من خیلی اجتماعی و آدم شلوغی هستم عاشق دور هم بودنم متاسفانه همین موضوع چند روز پیش باعث یک دعوای مفصل شد به مناسبت روز مادر خونه مادر بزرگم همگی از عمو و عمه دعوت بودیم اما ش.هرم کاری کرد که من قهر کردم رفتم خونه مامانم دلم نمیخواست تنهایی برم بهش گفتم اکه بعد از سر کارت میای اونجا من بامامانم اینا برم بعد توبیا گفت تو برو کارم معلوم نیست خلاصه نه غیر مستقیم گفت منم بعد از تماس باهاش بشدت احساس تنهایی کردم و کلی گریه کردم زنگ زدم خونه بابام که مانمیایم مامانم که فهمیده بود من گریه کردم گفت بیا اونجا منم رفتم و این رفتن شروع یک قهر بود با پسرم رفتم برای خانواده من داماد هرچه شلوغتر و پروتر باشه عزیزتره خلاصه بابا زنگ زد به دفتر شوهرم و گفت بعد کارت بیا البته منم مثل ابر بهاری گریه میکردم شوهرم به بابام گفت باشه کارم تموم شد میام بابام گفت خوب ساعت 10 بیا شوهرم گفت قول نمیدم بابام گفت مگه شب کاری گفت آره شب کارم در صورتیکه کارش جوریه که دیگه ساعت 9 خونس خلاصه تا شوهرم گفت آره شب کارم بابام آمپرش چسپید و بهش فحش داد گفت پدر سوخته و شوهرم گوشی رو قطع کرد حالا یک هفته از این ماجرا گذشته من باشوهرم آشتی کردم البته چاره ای ندارم چون یک پسر 4 ساله دارم اما شوهرم با بابام قهره و میگه بابات باید از من معذرت خواهی کنه در صورتیکه بابام خیلی غده و این کارو نیکنه موندم بابام و شوهرمو چجوری آشتی بدم اونا به خاطر من قهر کردند و حرمتشون شکسته شده خواهشا راهنماییم کنید
من در کشوری زندگی می کنم که زبان ان پارسی است ولی به ان فارسی می گویند چرا که زبان عربی پ ندارد