خاطره ی وحشتانکی داشتم
یه بار تو مدرسه شلوارم خونی شد داشتم میرفتن دوستم پری بود و میفهمید گفت لباست گفتم خوب گفت خونیه میخاستم جیغ بکشم مامانم نبود رفته بود مسافرت تا سه ماه بعد هم برنمیگشت خلاصه زنگ آخر شد دوستم گفت میخای بیام خونتون منم تنها بودم بابامم میرفت با ماشین اونم دو هفته یه بار میومد
زنگ زدم بابام گفتم دوستم بیاد خونه اشکال نداره اونم اوکی داد خلاصه اومد خونه و برام توضیح داد من که نفس نفس میزدم الاناس که بمیرم
بعد دوستم گف الان که نوار ندارم ولی اگه پارچه داری حله گفتم باشه
پارچه رو برام برش زد چند لا کرد گفت اینو بزار تو لباس زیرت سعی کن تکون نخوره
منم بلد نبود صبح شد دیدم ریدم به همه جا رختخواب کثیف شده بود خلاصه منو دوستم شوستیمش برام پد آورد گفت این چسب داره تکون نمیخوره
گف به مامانت بگو زنگ زدم اونم هلا هلا از شیراز اومد
بعد واسم نشست حرف زد