2733
2734
سلام افسانه جون، خوبی عزیزم؟  پیامهاتو خوندم،چِتی بیه اَی ته اون گِج رَگ بزو بالا😁  با ...

شفت بیمه،مینا میگم شما به‌دوتا گربه که میپرن به هم دیگه چی میگین؟به زبون خودمون🤣🤣🤣🤣🤣🤭

  خدایا همسرمو برام نگه دار  شروع خاطراتم زنگیدنت بود   
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



نمیدونم  اونا منطقی ترن من احساسی ام ولی دلم سوخت واقعا برای یه دختر که هم جنس منه  ی ...

چقدر ما آدم ها عجیبیم حنا 

همه میگفتیم اشتباه این انتخاب الانم که داداشت رد مرده دلمون برای دختره سوخت 

حقیقتا منم دلم سوخت از اونور هم مخالف این رابطه بودم جی بگم والا شاید رفتار آنی و کوبنده این حس رو به ما منتقل کرد 

دایی های منم عین داداش تو هستن خدابیامرز مادربزرگم میگفت عروس های من بد نیست پسرهای من عروسامو بد میکنن و راه نشونشون میدن راستم میگفت پای صحبتشون و رفتارشون مینشستی میدیدی این دایی‌ام هستندمه میگن با خواهر و مادر من اینجور کن عروس دختر مردم احترام میزاره برادر ها هستن که موش میدونن 

نمیدونم حس میکنم ابن رفتار داداشت برای سه دلیله ،یک می‌خواد دختره ازش متنفر شه یا دلسرد شه یهو کات میکنه 

دو نقشه هست که بگن ما باهم کات هستیم اما در ارتباطن تا آب ها از آسیاب بیافته 

سه داداشت و اون دختر دعواشون شده داداشت از مخالفت خونواده و عصبانیت حرفی زده باهم دعوا کردند فعلا کاتن دوباره استی خواهند کرد 

الله اعلم 


نمیدونم چرا یهو این قضیه برام بزرگ شد شاید چون دقیقا موقع زایمانم بود وشرایژ سختی رو گذرونده بودم وی ...

خدا سر راه هر مس آدم های خوب و سر به راه و با وجدانی قرار بده 

الهی داداشت تو یک دختر خوب باخانواده نصیببش بشه 

اکه بشه چقدر خوب میشه روابطتون

2731
حنا جون استثنائا این سری ب نظرم خواهرت کار درستی کرده چون اگر دل به دلش میداد دیگه تماس پشت تماس... ...

منم فک نمیکنم خواهرش کار بدی کرده به هر حال با این مارش خواهر امید واای نداده و از اونور جدیت مخالفتشان رو‌نشون داده 

ایشالله که اینا که دخترهذگفته درست باشه ‌نقشه ای در کار نباشه

عزیزم تا بوده جاری ها اغلب حسادت میکردن ...چیز جدیدی نیست... به شوهر بگو ممنون ک ازم دفاع کردی اما ا ...

ترانه من واقعا هورمونام بهم ریخته قرو قاطی شدم این سری... وگرنه من خیلی پرت بودم ببین تیز بین وجزئی نگر بودما ولی حرکتاشودقت نمیکردم باراولش هم‌نبوده که درموردم حرف زده... تومراسم پدرشوهرم،دخترداییم(مهدی داییجونم اینارو دعوت کرده بود)بهم گفت جاریات بهت حسادت میکنن من گفتم نه بابا... خب من با یه جاریم خیلی خوبم اصلانمیتونستم قبول کنم که بهم حسادت میکنه....بعد دخترداییم خیلی زرنگ وتیزهست والکی حرف نمیزنه بعدا به حرفش رسیدم که درسته....اونجادلم یه طوری شد من خودموزرنگ میدونستم درصورتی که خیلی ساده بودم من چقد ازبودنشون خوشحال بودم بخدا یه درصد هم به چشم خونواده ی همسرنمیدیدمشون خیلی دوسشون داشتم الان از وقتی که اون حسم بهشون عوض شد انگار سختم شده وبرا همین قاطی پاتی شدم وطول میکشه تا کناربیام... 


ترانه مهدی خیلی زبون دارو نیش زن هست برعکس برادرشوهرام اون باید زنش بهش دیکته کنه ولی مهدی نه من میدونم چجوری جوابشون روداده واوناهم بدترآتیشی شدن چون جاریم میدونه مهدی پشتمه وزبون داره ولی اون باید شوهرشو پر کنه وبهش یاد بده براهمین حرصش میگیره خواهرشوهرم میگفت مهدی بکوب جوابشونوداده بود اینا لال شده بودن....

صبح به مهدی گفتم برام تلخ بود ولی خب من نمیتونم فکر اونو تنظیم کنم که راجع به من درست فکرکنه...مهدی گفت برای من مردن اینا من اصلا نمیبینمشون اگه سلام نده جوابشم نمیدم...  

  خدایا همسرمو برام نگه دار  شروع خاطراتم زنگیدنت بود   
چقدر ما آدم ها عجیبیم حنا  همه میگفتیم اشتباه این انتخاب الانم که داداشت رد مرده دلمون برای دخ ...

میدونی سارا

تغییرات یکهویی داداشم با من 

نشون دهنده این بود که تاثیر رابطه با این خانمه

اما خب من هم مثل مادربزرگت فکر میکنم

من باهمه ی عروسهامون خوب بودم و هستم مگر بی احترامی کنن اونهم دعوا نمیکنم فتنه به پا نمیکنم فقط صحبت نمیکنم و فاصله میگیرم

کسی به اندازه خواهرشوهرهای ما تو زندگیم فتنه ننداختن

اما شوهرم با اینکه میدونه و میشناسشون یه طوری رفتار میکنه من نتونم مستقیم بهش بگم 

از طرفی داداشای من رقابت حسادت همه چی یاد میدن به زناشون 

چرا واقعا نمیدونم🙄🙄

همشون هم عینا مثل همن 

اصلا انگار الگو حک شده تو ذهنشون


من نمیگم دختر سن بالا بودنش عیب نیست

من نمیگم دختره زرنگ بازی درآورده و پنهانکاری یاد داداشم نداده

ولی رفتار داداشم واقعا بده

تا دیروز هیچی لو نمیداد و مدام در حال تماس و … بود حتی ما دنبال لباس بودیم 

یهو انقدر همه چیو بهم ریخت

 با هرکس دیگه هم ازدواج کنه این رفتارها رو تکرار میکنه 

چون سه تا داداش دیگمو دیدم که میگم

2740
تازه آدم فرستاده بود تو کوچمون قمه کشی🙄🙄🙄🙄🙄 نزدیک بود داداشمو بکشن خیلی بد رو داداشم حساب کرده ...

اوه 🙄🙄🙄🙄

داداش منم تو انتخاب قبلیش 

با اون یکی خواهرم چپ افتاده بود 

دختره گفته بود یا من یا خواهرت🤣🤣

داداشمم رفت خواستگاریش🙄🙄با مامانم که بهم خورد

اصلا نمیدونم چی به این بدبختا میگه نیومده چش دیدن ما رو ندارن

یا اونا خواهرشوهر ستیزن

نمیدونم  اونا منطقی ترن من احساسی ام ولی دلم سوخت واقعا برای یه دختر که هم جنس منه  ی ...

آخه اصلا سن مشکل آنچنانی نیست باید همون موقع که داداشت چنین حرفی رو زده باهاش بهم میزد به هر حال این مرد قرار بوده حامی باشه دیگه تازه الان خانم بزرگتر رایج تر هم شده...

از کجا معلوم شاید آه تو بوده🤭 دلت شکسته گفتن ب حنا نگیم خدا هم گفته حنای منو اذیت میکنید؟ کاااات  و کلا بهم خورده 

خدا کنه که آه دختر پشت سر داداشت نیاد. چه بسا اگر از اول باتو مشورت میکردن با راهنمایی و ارزیابی تو این ازدواج سر میگرفت!

اما حنا جون در کل من دوتا پالس منفی از این ماجرا دریافت کردم 

اول اینکه دختر خانم از همبن ابتدا قبول کرده پنهان‌کاری در برابر خونواده همسر رو دوم اینکه تماس گرفته بعد از کات...

نمیتونم حس مثبت و صرفا احساسی داشته باشم اما خب اطلاعاتم کامل نیست تو ماجرا هم نیستم ممکنه اشتباه کنم. مثل همون حدس که گفتم ازدواجشون سر میگیره🫠😁


ترانه من واقعا هورمونام بهم ریخته قرو قاطی شدم این سری... وگرنه من خیلی پرت بودم ببین تیز بین وجزئی ...

خب دیگه پ چرا به آقا مهدی بیچاره بند کردی ...😁 

حداقل ب شوهرت بگو مثل سری قبل ک جواب کوبنده دادی هر سری حرف اضافی زدن جوابشونو بده...نه اینکه بگی بچه ها بزرگ شن میرم...!😐

گناه داره بنده خدا همینجوریش خجالت میکشه که جلو زنش داداشش آب روشو برده  با خودش میگه داداشم ک اینطور زنم هم میخواد بذاره بره 😥

به خودت فرصت بده خوب میشی مطمئن باش دوران شیردهی ات تموم بشه اوضاع خیلی بهتر میشه 

میدونی سارا تغییرات یکهویی داداشم با من  نشون دهنده این بود که تاثیر رابطه با این خانمه اما ...

دقیقا اینجورین دایی های منم 

عین هم هستن 

عجیبن 

الان من خودم میگم دور نمیرم حامد عین دایی های منه از همون اول میگفت اینجور بگو به مامانم اینا نکن فلان 

راه یادمون میداد راه اونو که میرفتم بحثم می‌شد با خونواده شوهرم بعد به حامد میگفت میگفت بزار ناراحت شن بدرک در این تیپ شخصیتی 

خودشم دمدمی مزاج وقتی با خونوادش رفیق شد همه جلو مینداخت کردن من 

یکبار موقع نوزادی لیا خیلی گریه می‌کرد کولیکی بود نمیخوابید مدام منو حامد دعوا داشتیم مادرشوهرم از روی سادگی رفت برای لیا دعا گرفت که بخوابه آروم شه 

خلاصه نمیدونم با مامانش اینا سرچی بحثش شده بود اومد خونه  ،مادرشوهرمم به زور میگفت این دعا رو با گلاب بشور بریز شیشه بده بچه بخوره منم هی میگفتم اخه اینم الان آب هم نمیتونه بخوره فقط باید شیر بخوره گلاب زعفران براش بده 

خلاصه حامد اومد برگشت گفت بریز دور نده بخوره مامانم گفت بگونه منم این کارو کردم حالا مادرشوهرم به روز کرفت خودش چند قطره داد 

دخترم اگزما هم داشت دو روز بعد اومد باز بالا کفت نمیدونم چرا صورت این بچه اینطوری میشه منم گفتم میخوایی برای اونم برو دعا بگیر 

بعد زد خودشو به قیافه و قهر و گفت من  بدبخت برای اینکه دعواتون نشه باهم خوب باشید بچه تون آروم باشه هم ابروم میره هم پولم و فلان ،رفت خونش 

شب شد من تو اشپزخونه داشتم شیشه شبر میشیتم حامد با قیافه اومد بالا وسایلت رو گذاشت روی اپن بعد برگشت گفت چرا مادرمنو مسخره میکنی مادر من مسخره تو نیست که بخوایی مسخرش کنی زن بیچاره تو اتاق نشسته داره کریه میکنه 

گفتم خودت گفتی دعا رو نده اکه گفتن بگو حامد گفته ندم شماها نمیدونید بلد نیستید و فلان  بعدش من مسخره نکردم من یک جمله کفتم میخوایی برای اینم دعا بگیر ،

برگشت کفت من کی کفتم اونجوری بگی زد زیر همه چی اخرشم گفت من یک چیزی بهت کفتم دیگه تذکر دارم بهت میدم مادرم مسخره تو نیست والسلام 

ترانه من واقعا هورمونام بهم ریخته قرو قاطی شدم این سری... وگرنه من خیلی پرت بودم ببین تیز بین وجزئی ...

تو هورمونات بهم ریخته افسانه 

برو‌یک دوش بگیر آجی جون 

هر فکر اومد رهنت بدرک واصل شن به جهنم 

به وقتش جوابشنو خواهی داد

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز