واقعا زندگیم شده جهنم از همون اولش
دیگه خسته شدم واقعا شرایط طلاق رو هم ندارم
تو نامزدی شوهرم چون خانوادش بهن بی محلی کرده بودن من بهش گفته بودم دعوا راه انداخت سر اونا
اونا هم یادش دادن میخواست طلاق بده
بعدش هم نمیذاشتن بیاد آشتی کنه آخرش مجبور شد یجوری صحنه سازی کنه انگار بزور آشتی کرده و ناراضیه
بعدش هم تا چند ماه نذاشتن با مادرم حرف بزنه عروسی رو بهونه کرد حرف زد
خلاصه که خیلی اذیت ها کردن و منم لال شدم چون شوهرم پشتم نبود
بعد آشتی خواهر شوهرم وقتی تنها بودیم فحش میداد و بیرونم میکرد نتونستم به شوهرم بگم
چون اصلا حرف منو باور نمیکرد فقط حرف اونارو باور میکرد
هنوز هم که هنوزه همینطوره
برای پدرش مفتی صبح تا شب کار میکنه
خلاصه همه کاری واسشون میکنه در حالی که وظیفش نیس ولی تا به من میرسه در حالی که وظیفشه با منت انجام میده
هنوز هم مجبورم لال باشم اینه کلفت کار کنم تا باز پرش نکنن و آرامشمو نگیرن
منی که همیشه از حقم دفاع میکردم جلو این عفریته ها شدم یه لال ک کر به تمام معنا
هر چی بگن هر کاری کنن مجبورم نشنوم و حرفی نزنم و به کسی هم نگم چون شوهرم پشتم نیس بعدا دعوا میکنه و آرامشم ازم میگیره و زندگیم خراب میشه
تو رو خدا راهی جلو پام بزارین
مطمئنم اگه از چشمش بیوفته ۹۰ درصد مشکلات حل میشن
چند روز پیش همه دور هم داشتیم فیلم عروسیمون نگاه میکردیم
خواهر شوهر باز میخواست فتنه به پا کنه به اون یکی برادرش انگار که خیلی مهمه
میگفت خانواده عروس وسایلایل هایی که واسه دامادی آورده بودن همینجوری آوردن از ما سینی گرفتن گذاشتن
در حالی که با ماشین اصلا نمیشد گذاشت تو سینی چیر مهمی هم نیس مثلا میخواست منو ناراحت کنه