جز من هیچ بچه ای نداره هروقت میام خونش مهمون هیچی نمیپزه حتی یه چای هم نمیده انتظار داره همش من بپزم ینفر ادمم زورش میاد یه غذایی بپزه هم من هم خودش بخوریم از اولش اینجوری بوده به همین دلیل من لاغر موندم از بچگیم
میام خونش میشورم میسابم قابلمه های یک هفته مونده تو یخچالشو میشورم خونشو تمیز میکنم غذا میپزم تشکر نمیکنه هیچ با حرفای نیش دارش بیشتر قلبمو میشکنه