همیشه خدا در حال تیکه انداختن به من بود من چیزی نمیگفتم حرمت ها نشکنه هم از من بزرگتره هم یک ساختمون زندگی میکنیم دیشب از یکی از فامیلا شنیدم پشتم میگفته فلانی خودشیرینی میکنه برا مادر شوهرم اینا منو از چشمشون انداخته گفتم والا چیکار میکنم فقط احترامشونو نگه میدارم چجور بفهمونم فکرش اشتباهه