از آرزوهایی که تبدیل به حسرت شد بگو..

فعلا خوایم داره به حسرت میره

با اینکه ویران شدم هنو از رو نرفتم 😕

نمی‌ذاره بشه بهش ایمان دارم. حتی اگه نشه قشنگ ترشو رقم میزنه

هیچی مثل تخمه‌ای که پوستشو میکنی ویهو از دهنت میفته اذیت کننده نیست

یه زندگی نرمال سراسر خنده مهمونی سلامتی .۲۴ ساعته تو خونه مریص روحی شدم با یه درونگرا لال

غصه نخور مال منم یه لال برونگراست

چشمام خیس خیس بود اومدم تاپیک بزنم از ارزویی که حسرت شد بگم که تاپیکتو دیدم 

اگه بود الان توی خونه خودمون بودیم

شاید به فکر این بودیم که بچه دار بشیم

اگه تنهام نمیذاشت الان خونه ی خودم بودم

اگه بود خیلی چیزا فرق داشت...

یه روز با اشک به داداشم گفتم داداش یعنی اون دنیا دوباره بهش میرسم داداشم با بغض گفت خواهرم اون نامحرمه بهش فکر نگن نمیدونم کِی نامحرم شد اخه اون محرم ترین بود

باز مال تو بهتره یکم حرکت انجام میوه دلت باز میشه مال من کاش لال بود ولی دل زن شاد می‌کرد انقدر که دیگه یاد رفته چطور دلم خوشحال میشد و هیچی دیگه شادم نمیکنه

خوش بحالت  از من شبیه ماست .تو فامیل دور میشینه .تو خونه لال همش کارش جوری کار میکنه انگار ریس کارخونه اس .جوری پاش پیر شدم که عین سگ پاچه همه میگیریم نه اخلاق دارم نه اعصاب همش تو خونه ایم  بدبخت من که همه میگن چقدر خوبه خوش ب حالت آقاس انگار من عنم .میریم مهمونی با مبل فرقی نداره شکر خدا یه خنگ زود باری هست .مادرش تپه ریده داده دست من