تازه ۴۰ روزه فوت شده ..داخل اتاق نشسته بود.. گفتم زندایی اون روز غذای مراسمت توی خونه از گلوم پایین نرفت. زندایی ببخشید وقتی زنده بودی زیاد نیومدم خونتون..
گفت اشکالی نداره با لبخند... گفتم زندایی توی مراسمت خیلی کار کردم کلا سرپا بودم از همه پذیرایی کردم و تمام ظرف هارو شستم ( بالای هزارنفر اومده بودن مراسمش/ بالای ۲ هزارتا لیوان و ظرف شستیم)....
گفت دستت درد نکنه با لبخند🫠
خیلی چیزای دیگ هم گفت ولی یادم نمیاد...حس میکنم این خواب تراوش ذهنم بوده