زندگی من از یه جایی به بعد پر از فراز و نشیب بود اگه بخوام یکم خلاصه بگم اینه که من به مدت ۹ ماه قهر بودم و بعد برگشتم دومین بچم به دنیا اومد چقدر که دوران بارداری سختیم دادن اونقدر کتک خوردم که بچه ۶ ماهه اومد یک ماه تو بیمارستان بستری بود باباش اصلا نیومد ببینه بچه رو پول بیمارستانو شوهرمامانم داد و بعدش طلاق گرفتم
خونه مامانم هیچ جایی برام نبود یه ادم اضافه بودم که فقط سرکوفت میخورد مادرشوهرم اومد و گفت که میدونه زندگیم چجوری هستو اوضاعم بده بهم گفت برگردم شوهرمم اومد مثلا اشتی خانواده هم دیدن اومده دو دستی منو تقدیمش کردن
ولی عقد نیستیم صیغه شدیم یه هفته اول خوب بود ولی کم کم گیر دادنا شروع شد حرفا دعوا برای بچه ها هرچیزی بخوان میخره ولی من نه لباس که نگرفت برای عید غذا جلوش نمیتونم بخورم شروع میکنه فحاشی کردن
قبلا کار میکردم ولی کارمو از دست دادم و پس اندازام رفت برای چک برگشتی مامانم هیچی ندارم ، بهش گفتم میخوام کار کنم گفت هرکاری من گفتم ، یک ماه کار کردم پول اومد تو حساب اون هرکاری کردم پولمو نداد بهم منم نرفتم سرکار
الان نمیدونم صیغه رو فسخ کنم خودم تنها برم و بچه هارو پیشش بزارم ولی دلم دوریشونو نمیخواد یا بمونم سر این زندگی خفت بار
تو این یک ماه که میرفتم سرکار بچه ها پیش مادرشوهرم بودن ولی همش دعوا این بچه اینجوری لباس میپوشه اون بچه گریه میکنه با بهونه های الکی و کوچیک یه دعوا بزرگ برای من راه مینداختن