2737
2739
عنوان

نمیتونم دیگه شوهرمم تحمل کنم

745 بازدید | 28 پست

خیلی خوب بودیم باهم

از وقتی بچه اومده خیلی باهم به مشکل خوردیم

اصلا تو‌هیچی تفاهم نداریم

همش باهم دعوامون میشه

یا سرکاره یا میاد خونه همش یا پای تلویزیونه یا خوابه

اصلا فکرشم نمیکردم بعد بچه اینجوری شه

مثلا بچه گریه میکنه بغلش واینمیسه منو میخواد به زور میخواد بخوابونش

به زور نگهش میداره بغل خودش

نمیدونم چه مرگشه

خسته شدم از دستش

عزیزم هم خودت افسردگی بعد زایمان گرفتی هم همسرت دیگه اون توجهی رو که قبلا از سمت شما داشت الان نداره

یه وقتایی بچه رو به کسی بسپارید و خودتون دوتایی با هم وقت بگذرونید

باز باران با ترانه   با گوهر های فراوان.  می خورد بر بام خانه  یادم آرد روز باران  گردش یک روز دیرین   خوب و شیرین   توی جنگل های گیلان   کودکی ده ساله بودم   نرم و نازک   چست و چابک   با دو پای کودکانه   می دویدم همچو آهو   می پریدم از سر جو   دور میگشتم ز خانه   می شنیدم از پرنده   از لب باد وزنده   داستان های نهانی   راز های زندگانی   برق چون شمشیر بران   پاره میکرد ابر ها را   تندر دیوانه غران   مشت میزد ابر ها را   جنگل از باد گریزان   چرخ ها میزد چو دریا   دانه های گرد باران   پهن میگشتند هرجا   بس گوارا بود باران   به چه زیبا بود باران   می شنیدم اندر این گوهر فشانی   رازهای جاودانی   بشنو از من کودک من   پیش چشم مرد فردا   زندگانی خواه تیره خواه روشن   هست زیبا   هست زیبا   هست زیبا


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2731

شرایط زندگی بعد از بچه اول همینه هنوز دوتاتون دست ازخودخواهی وراحت طلبی برنداشتید

ماهم همین بودیم

 اینجا ایران است رو برای تحقیر به کار نبرید💔هیچ چیز خطرناکتر از این نیست که جامعه‌ای بسازیم که در آن بیشتر مردم حس کنند که هیچ سهمی در آن ندارند. مردمی که حس می‌کنند سهمی در جامعه دارند از آن جامعه محافظت می‌کنند، ولی اگر چنین احساسی نداشته باشند، ناخودآگاه می‌خواهند که آن جامعه را نابود کنند.- مارتین لوترکینگ
دیگه حالم ازش بهم میخوره

این احساسا تا حدی بعد زایمان طبیعیه به مشاور مراجعه کن شاید اصلا نیاز باشه دارو مصرف کنی

باز باران با ترانه   با گوهر های فراوان.  می خورد بر بام خانه  یادم آرد روز باران  گردش یک روز دیرین   خوب و شیرین   توی جنگل های گیلان   کودکی ده ساله بودم   نرم و نازک   چست و چابک   با دو پای کودکانه   می دویدم همچو آهو   می پریدم از سر جو   دور میگشتم ز خانه   می شنیدم از پرنده   از لب باد وزنده   داستان های نهانی   راز های زندگانی   برق چون شمشیر بران   پاره میکرد ابر ها را   تندر دیوانه غران   مشت میزد ابر ها را   جنگل از باد گریزان   چرخ ها میزد چو دریا   دانه های گرد باران   پهن میگشتند هرجا   بس گوارا بود باران   به چه زیبا بود باران   می شنیدم اندر این گوهر فشانی   رازهای جاودانی   بشنو از من کودک من   پیش چشم مرد فردا   زندگانی خواه تیره خواه روشن   هست زیبا   هست زیبا   هست زیبا
2740
اونوقت میگن بچه بیارین رابطتون بهتر میشه

بهتر نمیشه مجبور میشن همو تحمل کنن

قلبــيمـين قـوّتي سن سخـــتي دوران دا آتا مـنه ناجي سنيدون قورخولي طوفان دا آتا يـخـلان وقـته اليمدن دوتوب آرام ايلــدون گرچه من ناقصيديم گوش به فرمان دا آتا
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687