2733
2739
عنوان

نامزدم سر کار نمیره نمی‌دونم چشه

165 بازدید | 8 پست

نامزد نیستیم دوست پسرمه 

یه ماه قبل از عید مریض شد مریضی بدی گرفت نرفت سرکار بعدش عید شد فروردین هم نرفت رفتن مسافرت کاری و ...

الآنم بهش میگم چرا سر کار نمیری میگه میرم ولی نمیره 

میگه رفتم مصاحبه هر چی میپرسم میگه جوابی ندادند بهم سر کار قبلیش هم نمیره

قبل از این دو ماه هم ب زور می‌رفت سر کار یه هفته میرف. دو هفته نمی‌رفت نامنظم 

ی شرکت خصوصی ک برای اشناشونه میره برای همین راهش میده وگرنه هر کس بود تا حالا اخراجش کرده بود 

خیلی میترسم کاری نباشه تو زندگی من مرد کاری دوست دارم برای زندگی تلاش کنه پول جمع کنه ب فکر آینده اش باشه 

۲۸سالشه ماشینش هم فروخته ک بهتر بخره مثلا اونم گرون شد نتونستم بخره 

خیلی سال پیش هم کلی پول داده ب ارز دیجیتال ک تو ضرره 

ب فکر آینده نیست خیلی خستم از دستش 

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

اخی منم هیمنطوری بودم  تو فکر شغلشم بودم.🥲

چیکاره ست

روله ی کوردم.🕊🌞     ما دخترهای غمگینی بودیم که ارزوی یک روز بدون حجاب بیرون رفتن را داشتیم،. ما ، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی خودمان را گول میزدیم .و خاطرات دزدکی مدرسه٫سختگیری های پی در پی مدیر بخاطر برداستن ابرو  .ما ، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم . ترسیدیم مقنعه سرمان نباشد. ابروی پدر را که دستش خونی است ببریم یا چشم سفید باشیم. ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم ، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود ، ما فقط یادگرفتیم مثل عروسک خیمه شب بازی. بازی کنیم و دیگر چیزی را حس نکنیم. و آن مرد ؛ هر که می خواهد باشد . مهم این است که   داس دارد…
2728
دوست پسرته مجبور نیستی باهاش ازدواج کنی ک پیرت میکنه

ادم خوبیه دوسش دارم وابستشم 

حالا بهش امشب ی حرفایی زدم اگه برای مهم باشم ب خودش اگه نه ک واقعا نمیتونم اینجور تحمل کنم 

حسابرسی می‌کنه اصلا ب فکر نیست  همش ناله می‌کنه خستم کرده

حسابداره پس. مال منم شرکت میرفت حسابدار بود. 

روله ی کوردم.🕊🌞     ما دخترهای غمگینی بودیم که ارزوی یک روز بدون حجاب بیرون رفتن را داشتیم،. ما ، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی خودمان را گول میزدیم .و خاطرات دزدکی مدرسه٫سختگیری های پی در پی مدیر بخاطر برداستن ابرو  .ما ، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم . ترسیدیم مقنعه سرمان نباشد. ابروی پدر را که دستش خونی است ببریم یا چشم سفید باشیم. ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم ، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود ، ما فقط یادگرفتیم مثل عروسک خیمه شب بازی. بازی کنیم و دیگر چیزی را حس نکنیم. و آن مرد ؛ هر که می خواهد باشد . مهم این است که   داس دارد…
2738
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687