منسختی زیاد دیدم ما تو عقد بودیم مادرشوهرم فوت کرد سه تا خواهرشوهرام ازدواج کرده بودن قبل همسرم بعد مراسم مادرشوهرم همسرم تنها موند هر کی رفت سوی خودش با اینکه شوهرم بزرگتر ازشون بوده از خودگذشتگی ک پدر بالاسرشون نیس خواهراشو سرو سامون داده بود نوبت خودش ک شد تنهاش گزاشتن حتی ارثم تقسیم کردن و ب شوهرم نه خرج عروسی دادن ن جهاز ک ب عهده شون بود
منم وقتی شوهرمو تنها دیدم کنارش موندم بعد چهل مادرشوهرم از خانوادم خواستم بدون عروسی برم سر خونه زندگیمون گفتم به بچه بیاد زندگی مونو حال و هواشو عوض کنه بعد ۸ ماه باردار شدم ک گفتن بارداری پوچه شوهرم خیلی وابسته ب مادرش بود هنوز که هنوزه خاطرش براش کمرنگ نشده لباس سیاه شو درنیاورده دهم اردیبهشت میشه دوساله ک فوت شده خدا رحمت کنه همه رفتگان رو