خیلی حرص دارم از ۶صبح تا ۱ظهر منتظرم اقا بیاد باهم ناهار بخوریم من سفره میندازم میدوئه میره پایین ببینه این ۶ساعت چه اتتتفاق خاصی افتاده خونشون یه وقت جا نمونه😏
هی صداش میزنم هی زنگ میزنم هرسری بدو بدو میاد یه بهونه داره (بابام سوال داشت)(مامانم از بالای کابینت قابلمه خواست)
منم میدونم بدش میاد امروز ناهارمو خوردم اومد خشکش زد جیگرم خنک شد
دفعه دیگه غذاش تو اشغالیه تا بفهمه هر چیزی زمان خودشو داره من نمیتونم سر سفره منتظر بمونم با شکم گشنه یه ربع... وقتی میتونه بعد ناهار بره سر بزنه من چندبار شاهد بودم باباش اینا میگفتن برو دیگه زنت گشنه مونده ساعت شد دو میگفت الان الان میرم
با زبون خوش این مردا حرف تو کلشون نمیره باید نشونش بدم یه چیزایی از تحمل خارج بشه چی میشه
یه کلمه هم باهاش حرف نزدم... دو دقیقه پیش براش میمردما اما الان حس میکنم اگه کلشو بکنم خیلی برام لذت بخشه