هیچی محل نده هرجام گفت نرو منم دوشال این داستان داشتم تا اخر شوهرم متوجه شد که وقتی دعوتمون نکردن نباید بریم دلیل نمیشه هرجا میره و هرکی میاد مارو ریسه کنه دنبال خودش منم اوایل از ترس کتک کاری و دعوا سکوت میکردم بعد یه بار گفتم ماکه کتک کاری میکنیم لااقل رو حرفم وایستم نرم بعد اونم با منطق شوهرم قانع کردم یکمم همسن و سالامون شوهرم دید دیگه خودش فهمید کار ننش زشته
اره میفهمم چی میگی ببین من مثلا بعضیا هم به مادرشوهرم زنگ میزدن هم به ما میگفتم اوکی ولی بعضی جاها چون پدرشوهرم با مادرشوهزم هیجا نمیره اونم خسیسه میخواست کرایه اسنپ نده میگفا فلانی شمارم دعوت کرده یا زشته ابروم میره شما نیاین اخریه بار حرصم گرفت گفتم ما نیایم زشته شوهرت نمیاد زشت نیست به خدا مریض بودم گیر میداد فلانی مرده بریم بهشت زهرا زشته بعد انقد بیشعور داییم مرد یه تسلیت بهم نگفت
مشکل اینجاست که شوهرش همکاری نمیکنه باهاش خدارو شکر که تو شوهرت شد همراهت عزیزم
خدارو شکر که شوهرت زود فهمید زندگی خودش مهم تره از ننشه
انشالله برای فاطیما جون هم سر به راه بشه و شوهرش دل به دلش بده مشکلش حل بشه
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
25 ثانیه پیش
25 ثانیه پیش
25 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
