من 5و 6 سالی با ی اقایی در ارتباط بودم این وسط هی قهر و اشتی و کات هم داشتیم ولی خب همو هم میخاستیم
خیلی با هم مچ بودیم و همه جا میرفتیم بعد منو ب خانوادش معرفی کرد اونا هم ااول اوکی بودنبعد نمیدونم کی رفته بود ب خواهراش گفته بود اینا همش تو پارتی و مهمونی هستن باهم و این دختر ب درد خانواده شما نمیخوره و کلا مخالف شدن. این اقا هم خیلی تلاش کرد ولی نشد منم همش فشار اوردم سرش و بحو میکردم و خوذم کات کردم الان بعد 2 سال افسردگی و داغونی باز خودم پیامش دادم اونم خیلی استقبال کردم و دلتنگم بوده ولی فکر کرده ازدواج کردم. دو شهر متفاوتیم. الان اومد شهر ما همو دیدیدم ولی هیچ حرفی در مورد ازدواجمون و اینا ک قراره چه کنیم اصلا نزد. در ضمن درگیر ی سری مشکلات خانوادگی و مالی هم شده ک داغونه
من الان چه کنم؟؟؟؟