شوهرم میگه با تو باشم باید تا اخر عمر به دیگران نگاه کنم اه بکشم

خب بره روانپزشک شاید خوب شد

فقط زمانی که برام گوشی خرید بهم گفت که فقط یه خودم زنگ میزنی خواهر شوهرم گفت نمی‌فهمه بیا زنگ مادرت بزن تصویری زدم اونم فهمید یک شی دستش بود پرت کرد خورد تو سرم شکست دیگه هیچ وقت کتکم نزده همه چی برام میخره 

میگه تو اگر تو خونه بمونی هیچ کجا نری من هر چی تو بگی انجام میدم فکر می‌کنه می‌خوان منو بدزدن همه نگاهشون رو منه هر زمان باهاش بیرون میرم همش اطرافش میپاد 

همیشه یک ترس مسخره باهاشه 

من بیست سالمه عزیزم 

قربونت عزیزم دیگه هیچ راهی به مغزم نمی‌رسه جز بیرون نرفتن میگه هیچ کجا نرو که کسی نگاهت نکنه من هر چی بگی نه نمیگم فعلا این راه پیش گرفتم

هیچ راهی ندارم هیچ 

سکه کجا بود عزیزم مهریه ندارم من یک جلد کلام الله مجید 

فک کنم این میترسه ناموسشو ازدست بده نگرانه واسه همین شکاکه.انگاریه وظیفه ای رومحول کردن بهش وگفتن این دخترناموسته ازش مراقبت کن ک کسی چپ بهش نگاه نکنه 

ببین اینکه خونه ی جداگرفته وسیله گرفته باهات چندبارتورابطه بوده یعنی اونم تلاششوکرده که باهات ارتباط بگیره اونقدرا هم که توفکرمیکنی مثل دخترش نمیبینتت یکار کن سعی کنه بازم باهات زندگی بسازه اگرم که نمیخوایش خودتوسرگرم یه کارمفیدکن ک فرداپس فردا شوهرت برفرض اگه نبودآیندت تامین باشه

آره فعلا نرو شوهر منم اولا جایی میرفتم گارد میگرف ولی الان دیگه نرم تر شده یه مدت ب حرفاش گوش کن بعد میبینی که آرومتر شده

من سوختم تو این زندگی پس بدون از شما بدتری که بشه من از من بدتری که خبر نداریم هست 

خدا بدادمون برسه که هیچ پناهی امن تر از سایه خودش نیست 

میفهمم هم حال خودتو هم حال شوهرتو اونم تواسترس شدیده ببین میتونی راضیش کنی مشاوره برید اون خیلی کمکتون میکنه هم افسردگی وغم توکمتربشه هم اظطراب شوهرت.واسه زندگیتونم کمک میکنه بهترشه 

امشب خودتا از یه رابطه سمی بیرون بکشی بهتر از فرداس ،

می‌دونم خیلی دوستم داره ولی میگه تو میری میگم نمیرم گاهی تخریبم می‌کنه گاهی خودخوری می‌کنه گاهی میگه جونم برات میدم نمیتونم بفهممش 

خودش بهم گفت خودتو بزن به مریضی کسی نفهمه بیا بریم منو برد یک شب تا صبح تو ماشین دور از چشم خانوادش باهام حرف زد که عاشقمه 

پشتم بهش گرم بود مراقبم بود همه کاری برام انجام میداد 

مدرسه ثبت نامم کرد خونه یواشکی خرید وسایل خرید منم کنارش اذیت نمی‌شدم باباش که فوت شد همه چی ریخت به هم 

خوبه اذیتت نمیکنه نمیزنتت زخم زبون نمیزنه پرخاش واذیت آزارجسمی نداره این خیلی خوبه.بخدا چشمم خیلی روشنه برات این شوهرت خوبه فقط شرایطتون بده اتفاقات بدبوده هردوبه هم ریختید

من جای که ندارم برم خونه خواهرش میرفتم یا سرکار برای خودم میگه نه حتی زنگ هم به کسی نزن منم خونه نشستم 

خودم تلفنی بارها صحبت کردم میگن طلاق میگم نمیتونم میگن راهی نیست یکبار به شوهرم گفتم بریم مشاوره 

بهش برخورد گفت دیوانه ها میرن 

مشاوره براشون تعریف نشده بد میدونن

آره شوهرت آدم خیییلی خیییلی بدی نیست مثل شوهرمن.ازهمه مهمتراینکه واقعا دوستت داره خیلی تلاشهاواسه بدست آوردن دلت کرده.آسایش وراحتیت واسش مهمه .ولی اونم به هم ریخته هم مرگ برادرش هم تومجبوری باهاش ازدواج کردی میترسه بزاری بری هم بعدش مرگ پدرش حسابی به همش ریخته داره یه ترومای روحی رومیگذرونه  من چشمم خیلی روشنه برات بخدااا