شرایط منم همینه الان نشستم زار زار گریه میکنم با این تفاوت مجردم ۲۸ سالمه شانس ازاواج ک نداشتن و نمیخوام با این اعصابی م خاتوادم واسم گذاشتن اصلا ازدواج کنم
خانوادم زنذگی زهرمارم کردن والا ارامش نذارم تو خونه مدام مادرن غور میزنه دیگ صبرم تمام شده و هروز دعوا ب کوجیک ترین کارهام گیر میده انگار ن که سنی ازم گذشته .
من دوران دانشگاه تنها زندگی کردم قدر ندونستم الان ارزدمه یه جایی دور برم تمها زندگی کنم فعلا شرایط یک ماهش رو دارم ک شهر دیگ نسافرخونه بنونم اما باز باید بگردرم و همون اش و همون کاسه