من با این وضعیت بارداریم بلند شدم غذا براش درست کردم آوردم جلوش میگه تو که میدونی من از این غذا دوست ندارم با اینکه قبلا میخورد دیگه رفتم لوبیا پلو گرم کردم با ماست آوردم براش از اونم نخورد داد و بی داد راه انداخت که از سرکار اومدم چرا غذا نمیاری منم چیزی نگفتم چون بدتر میکرد همسایه ها میشنیدن دلم داره میترکه دلم میخواد زار بزنم به حال خودم معلوم بود از یه جایی دیگه پره سر من به بهانه غذا میخواد حالی کنه کار همیشگیشه چه رفتاری باهاش داشته باشم از این به بعد باهاش...الان رفت زیر ابروهاش تمیزکرد حموم رفت رفت بیرون بدون توجه به حال من