ببین سید هست گفت جدم امام حسین رو دیدم بالاسر یه قبر وایستاده بود گفت این قبر توئه الان باید برگردی ولی دوباره زود میای😔😓
خودش تا مدتها گریه میکرد و تعریف میکرد و میگفت من خودم نمیخواستم برگردم دلم میخواست اونجا بمونم
یا مثلا تک تک کسانی که براش دعا کرده بودن رو میدونست میگفت عین یه پیام بهم القا میشد
تمام حرفایی که ما تو خونه درباره ش زده بودیم رو اون تو کما بود میدونست چی گفتیم
حتی میگه یکی از نزدیکامون خیلی خوشحال بود از وضعیت من واسمشو نمیگه
چندنفر از نزدیکان که فوت کردن اونجا دیده ؛ تو زمان بیهوشیش یه پسر دیگه فوت کرد بعد که به هوش اومد گفت مامانشو اونجا دیدم طرف قلبش خونی بود میگفت جگرم سوخته و ناراحت بود نمیدونم چرا
مثلا یکی رو دیده که پیرهم نبود و دوسال پیش فوت کرد و میگفت دیدمش خیلی عذاب میکشید و کمک میخواست وضعیتش بد بود بعد همه میدونن که پول نزول میداده قبلا
بعد تو محرم بود که این اتفاق افتاد گفت امام حسین بهم گفت من خیلی از دست شیعیانم راضی ام که هنوز یاد منو زنده نگه میدارن😔
خلاصه این یه قسمت حرفاشه خیلی چیزا هست که میدونم بگم کسی باور نمیکنه...