من قهرکردم چنروز رفتم خونه بابام اما الکی نه خسته بودم از اخلاقاش.قبلشم نزدیکم نمیومد از هم زده شدیم امد منو برگردوند حرف قولایی داد اما چنروزه ت خونه هم نمحرفیم نگاهم نمکنیم خستم همیشه عین سنگ این مرد اصن دلش نمخاد هوس نداره تحریک نمیشه ینی
من سرسنگینم اون چرا پشتشو میکنه بهم میخابه مریضم اصن نمپرسه چته شب تاصب بیدار بودم نپرسیده چته ببرمت دکتر.نمیدونم چکارکنم دیوونه شدم