شاید حالا اونم ناراحت بوده...
ولی ،مادربزرگم واقعا مادرم رو دوست نداره!
مثلا الان رمضان هست و هر شب یکی از بچه هایش میرن پیشش....دقیقا شبی که نوبت مامانم هست نه افطار میذاره نه سحری:/
یعنی مامانم سحریش رو از خونه خودمون میبره...واقعا دلم برا مادرم میسوزه!؛!
حالا بقیه روزها ، افطار و...آنچناتی درست میکنه و قبل اذان هزار بار زنگ میزنه و التماس بچه های دیگه اش میکنه پاشید خانوادگی بیاین خونه من...
هیچ وقت برای هدیه هایی که مامانم داده ارزش نداد...