مدتی پیش خواستگار داشتم با بی احترامی تمام به وجودم که ردشون کردم ؛ خودم خونه دارم ماشین سرکارم هستم ؛ آقایی از اقوام بود اومد مادرشون فرستاد جلو ؛ خونش داده اجاره جایی اجاره کرده فست فود باز کرده ؛ خوب مسلما این فرد . فرد مناسب برای من نبود وظایف یک مرد نمی‌توانست انجام بده نه کار مناسب زندگی متاهل نه خونه ؛ فوقش من جهیز ببرم نباید روی خونه من حساب باز کنه چون کسب درآمد من اصلا وظیفه من نیست ؛ وظیفه اون پشتیبان مالی وظیفه منم عاطفی بگذریم قبلا بهم با پرویی گفته بود جهیز باید بیاری وظیفت حتی قاشق چنگال اینا خیلی پسر بی تربیت پرویی بود گذشتتت جواب رد دادم ؛
امروز رفتم خونه عموم بعد یکسال نیم خوشگل خوشتیپ کردم خوشحال رفتم امااااااااااااا ... خانواده پسر هم آنجا بودن خیلی عصبانی شدم ناراحت شدید شدم قشنگ از وسط نصف شدم ... جا نبود قشنگ نشستم کنار مادر پسر هی باهام شوخی خنده گرم گرفته بود تو دلم گفتم یا خودش خر یا فکر کرده من خرم هم نشینی باهاش خنده مهر تایید به بی احترامی که بهم کردن ؛ دوباره کی بهم توهین بشه خدا داند؟ دیگه بیست دقیقه نشستم سریع به بابام گفتم بابا بلند شو بریم که دارم خفه میشم آنقدر اعصابم خورد شد اومدیم خونه ........
چقدر راحت برخورد میکنن فکر میکنن هیچی نبوده بی احترامی فراموش میکنن بغدش باهات گرم میگیرین فکر میکنن همه الاغن مثل خودشون .... تأسف داره
