داشت نزدیک میشد ،
تپش قلبم شدت گرفته بود ،
هیجان داشتم ،
قرار قرارِ خاصی بود
سر و وضعم خوب بود؟ نمیدانم
اصلا شور و شوق سراسر وجودم را گرفته بود ،
اخر میخواستم با او دیدار کنم
با عزیزترینم
نگاهی به ساعت انداختم
و صدایی که اشک شوق را در چشمانم جاری ساخت ،
صدای اذان ....
و من آماده ی دیدار پروردگارم بودم، همانکه مرا آفرید، همانکه همیشه منتظرِ شنیدن ِ صدای من است، هم او که مرا به مهمانی و دیدارِ خاص خودش فرا خوانده😎
و من به عاشقانه ترینِ دیدار ها دعوت میشوم، به نماز ....
😇 فراموش نکنیم نماز را 💕