سلام
مند۳۵ سالمه. چند هفته پیش یه سقط داشتم. مشکل بارداری هم دارم و براش خیلی استرس و فشار دارم.
شوهرم نمیگم آدم بدیه.ولی آدم هم نبودیم. ولی درکم نمیکنه. خیلی روزها تنهام میزاره و میره بیرون. از صبح تا عصر سرکارم و بعدشم که میام یه زندگی تکراری و بی هدف دارم.
قرار بود عید بریم سفر البته نه سفر خاص یه روستا نزدیکشون ولی چون تحت امر خواهرش مقصد را عوض نکردم که خواهرش بیاد کلا سفر را کنسل کرد.
پدر و مادرم هم بعد یه عمر رفتم سفر. قرار بود ما هم بریم پیش اونا.ولی زنگ زدم گفتم نمیآیم. حالا هم که تو خونه ام شوهرم ولم کرده ور فته منم تنهام.
همه غم ها تودلمه. نمیشه گریه کنم. دکتر گفته استرس نداشته باش ولی باید حال و روزم را دید داغونم. کاش خونوادم پیشم بودن تا بشون پناه ببرم.
چند بار به مرگ فکر کردم. نمیدونم طلاق بیشتر باعث بی آبرویی خانوادم میشه یا خودکشی. یعد طلاقم نمیدونم باید چیکار کرد زندگیم بهتر میشه یا بدتر. تا حالا طلاق تو فامیل نداشتیم تصوری از بعدش ندارم. مردن راحت تره
ولی تا حالا هروقت به خودکشی فکر کردم به لحظه دفن و اشک های پدر و مادرم رسیدم دست و پام سست شد. عزیزترین آدم های زندگیم هستن طاقت ناراحتیش را ندارم. حتی همین الان طاقت ندارم بهشون زنگ بزنم و بگم روحم چه زجری داره میکشه.
کاش یه روش مرگ بود که کسی نفهمه خودکشی و مثل مرگ طبیعی باشه . با، اینجوری درد پذیرفتنش براشون کمتر خواهد بود. کسی آیده ای داره مخصوصا دکتر و پرستارها بیشتر سر در میارن.