رقتم ازش انگشتر کرفتم
با اینکه شنبه دعوا کرده بودیم بعد شیش ماه ولی وقتی غروب رفتم طلافروشی اصن خیلی نگام میکرد لبخند میزد چشم چشم میگقت
اصن خیلی برام عجیب بود این رفتار هاش
بمن یه تهمتی زد و خب هرچقدر توضیح میدادم اون شب قبول نمیکرد منم برای اینکه از حرص و فشارم کم بشه بهش بی ادبی کردم نه اندازه اون ولی خب
ولی غروب دیدمش یه حال عجیبی بودیم هر دومون
هرچند از همه جا بلاکم
نظر شما چیه