2737
2739
عنوان

خوش به حال کسایی که الان سفرن

159 بازدید | 18 پست

 فکر می‌کردم امسال بریم سفر ولی نشد خیلی دلم تنگ . عید کسل کننده ایه. تا ظهر میخوابم بیدار میشم گوشی یا تی وی دوباره بعد ظهر میخوابم. با اینکه کلی کتاب نخونده دارم حوصله هیچ کاری رو ندارم اصلا 

خدایا شکرت❤

دقیقا خوشبحال اوناییکه مسافرتن خوشبحالشون ما مثل هر سال امسالم نرفتیم تا حالا یبارم مسافرت نرفایم

تاریخ کاربریم تاریخ تولدم نیست غیر از استارتر هم کسی ریپم نزنه حوصله بحث ندارم 


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

منم الان با خودم میگفتم من الان باید روی شن و ماسه دراز کشیده میبودم. و موج رو روی پاهام حس میکردم.... 

ولی الان نشستم ن برا کنکور خوب میخونم ن تفریح دارم. فقط استرس و افسردگی

روله ی کوردم.🕊🌞     ما دخترهای غمگینی بودیم که ارزوی یک روز بدون حجاب بیرون رفتن را داشتیم،. ما ، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی خودمان را گول میزدیم .و خاطرات دزدکی مدرسه٫سختگیری های پی در پی مدیر بخاطر برداستن ابرو  .ما ، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم . ترسیدیم مقنعه سرمان نباشد. ابروی پدر را که دستش خونی است ببریم یا چشم سفید باشیم. ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم ، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود ، ما فقط یادگرفتیم مثل عروسک خیمه شب بازی. بازی کنیم و دیگر چیزی را حس نکنیم. و آن مرد ؛ هر که می خواهد باشد . مهم این است که   داس دارد…
2728

من تو سفرم 

البته تو راه برگشت خوابمون گرفت یه خونه کرایه کردیم 

ولی مسافرت تو عید افتزاحه

همه جا شلوغ و گرون 

انقدر تصادف تو جاده دیدیم که افسردگی گرفتم 

دیگه غلط بکنم تو ایام عید برم مسافرت الانم ارزومه خونه خودم رو تخت خودم بودم و راحت میخوابیدم 

2740
منم الان با خودم میگفتم من الان باید روی شن و ماسه دراز کشیده میبودم. و موج رو روی پاهام حس میکردم.. ...

فقط تصوراتت باحال بود😆

انشالله سال دیگه میری  مهم نتیجه دلخواهت تو کنکورِ

خدایا شکرت❤
فقط تصوراتت باحال بود😆 انشالله سال دیگه میری  مهم نتیجه دلخواهت تو کنکورِ

اخه یه حسی بم میگه قبول نمیشم

روله ی کوردم.🕊🌞     ما دخترهای غمگینی بودیم که ارزوی یک روز بدون حجاب بیرون رفتن را داشتیم،. ما ، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی خودمان را گول میزدیم .و خاطرات دزدکی مدرسه٫سختگیری های پی در پی مدیر بخاطر برداستن ابرو  .ما ، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم . ترسیدیم مقنعه سرمان نباشد. ابروی پدر را که دستش خونی است ببریم یا چشم سفید باشیم. ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم ، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود ، ما فقط یادگرفتیم مثل عروسک خیمه شب بازی. بازی کنیم و دیگر چیزی را حس نکنیم. و آن مرد ؛ هر که می خواهد باشد . مهم این است که   داس دارد…
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز