یه چیزی میگه بعد که بهش میگم میگه نه من کِی اینطوری گفتم مخصوصا پیش بابام!
حالا سر چیزای کوچیک نه بزرگ فکر کنید
امشب بهش میگم اینجا (خونه روستا) چاقو خوب نداریم یه دست بخریم برای اینجا برای خرد کردن اینا منظورمه
بعد میگه نهههه چاقو داریم
میگم مگه با اینا سیب زمینی خورد میکنی یا پیاز اینا میوه خوریه به دست نمیفته میگه نه با این یکی میکنم (ازون چاقوها دو تا دونه هست)
با خنده ظرف چاقو در میاره میگه این همه چاقو میوه خوری پس اینا چین
😐 منظورمو فهمیدین؟ یه چیز درست میگم خودشم میدونه درسته منظورمو میفهمه باز اینطوری میکنه
یه دونه چیزم نیستا کلا اینجوری میکنه
چیزیم میگم حرفیم میزنم میگه غر میزنی، یه سره زر زر میکنی
برداشتم اینه میخواد ضایعم کنه همش انگار چرت میگم
اشک منو درمیاره