من کارمند همسر سابقم بود وضع زندگی ما خوب نبود ولی اونا خانوادگی جز پولدارترین های ایران بودند
وقتی به من پیشنهاد ازدواج داد قبول نکردم چون گفتم اینا کجا ما کجا دو سال پیشنهاد داد تا قبول کردم
بعد از ازدواج فهمیدم چرا همیشه با پدرش اختلاف داشت
بله معتاد به شیشه بود
بعد ازدواج گندش دراومد که یه ساختمون با ۸ واحد رو مفت بخشیده به دوستاش همین شد که هنوز یه هفته از عقدمون نگذشته بود که باباش همه چیو ازش گرفت
خانواده من مذهبی بودند نمیتونیتم بعد بکهفته بگم طلاق از طرف دیگه میگفتم حالا که این وضعش بد شده خدا رو خوش نمیاد که من هم بزارم برم
عروسی هم نگرفتیم رفتیم خونه ش تنها چیزی که به نامش بود یه خونه بزرگ تو زعفرانیه برای من که خونه پدریم کلا دواتاق بود خیلی تازگی داشت
روز اول خونه بود روز دوم همش خواب بود چند هفته گذشت تا اینکه گفت میخوام برم با دوستم شارکتی کار کنم ولی بعدش گندش دراومد که تو این مدت رفته بود به خونه اجاره کرده بود و اونجا مواد مصرف میکرد
خلاصه بگم بچه دار شدم تو این ۷ سال که با هم بودیم نه مهمونی رفتیم نه رستوران نه مسافرت
هفته به هفته خونه نمیومد
نه پشتوانه مالی داشتم نه خانوادم کنارم بودم یه روز تصمیم گرفتم حتی شده تو خیابون بخوابم ولی جدا شم