۴۵ سالمه و با یه خونواده ی درب وداغون وصلت کردم چون پسرشون عاشقم شده بودو پسرشون ازهرلحاظ باخونوادش فرق میکرد قبول کردم.خییییییلی سختی کشیدم واقعا بی فرهنگ بودن و من عذاب کشیدم با حرفا ورفتارا وطرز زندگیشون.ولی خوشبختانه ارثی صورتامون خوبه جوونتراز سنمون میزنیم.پسر۲۶ساله دارم هرجامیرم باورنمیکنن پسرم باشه.ولی روحم داغونه داغون