دوسال پیش من و شوهرم سر موضوعی دعوامون شد مادرشوهرم یه دعا گرفت گفت بذارم داخل بالشتت که محبتتون برگرده (اینم بگم منو شوهرم عاشق همیم) حالا یه هفته پیش کرمم گرفت دعا رو داوردم انداختم رفت چون اعتقاااادی ندارم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
چند روز پیش داشتم به پسرم غذا میدادم برق ها خاموش بود احساس کردم یکی قد بلند از اتاق خوابمون اوووومد بیرون کمربند سفید داشت انگار اما گفتم شاید توهم زدم یدفعه دیدم پسرم برگشت داشت نگاش میکردم انگار واقعاااااااا بود😰
انگار یه چیز وحشتناک دیده بااااشه تا چشامو باز کردم پسرم داد میزد واااایییی واااییی به سقف نگا میکرد😩😩😩😩😩سکته کردم سریع گرفتمش بغلم اما هی برمیگشت دوباره به نقطه زل میزد با وحشت