اول مث همیشه سلام دوس جونام
بچه ها من قصه شنگول و منگولو اخرشو عوض کردم
چون واقعا بدم میومد اونجایی ک بچه ها گول میخورن و درو واسه گرگه باز میکنن و گرگه میخوردشون بعد مامان ببعی ها میاد شکم گرگه رو میبره و بچه ها از توش در میاره🤢🤢🤢
حالا یکی از دوستان یه تاپیکی زد درباره قصه یادش افتادم گفتم بهتون بگم شمام از این به بعد اینو تعریف کنید
مامانه ببعی ها وقتی میخواد بره خرید از بچه ها میپرسه چی میخواید براتون بخرم
شنگول میگه بستنی یا مثلا هویج
منگول میگه شیرکاکائو یا مثلا کاهو
حبه انگولم میگه شیرموز یا مثلا سیب
بعد در اخر ک گرگه هم دستشو شبیه مامان بزی کرده هم پاشو و اونجا باید درو واسش باز کنن
حبه انگول میپرسه اگه تو مامان مایی بگو ببینمچیا برامون خریدی
و اقا گرگه چون نمیدونه من من میکنه
از اون طرفم مامان بزی میبینه ک اقا گرگه در خونش وایساده داد میزنه گرگه بلا چی کار داری با بچه های من
گرگه تا مامان بزی رو میبینه پا میزاره به فرار
مامان بزیم میاد دم درو میگه بچه ها در و باز کنید ببعی های باهوشه من
براتون شیر موز و شیر کاکائو و بستنی اوردم
اینجوری بهتر نشد؟؟؟؟؟