خاطرات ترسناکتون رو باما در میون بزارید👻👻🗣😂😂

من تقریبا هر شب متوجه اینم یکی داره تو خواب نگام میکنه هر شب بلا استثنا فکر کنم خودمم

خونه دوست بابام دعوت بودیم برا اولین بار بود میخاستم برم اونجا بعد من گفتم خودم میام کلاس داشتم 

حالا ادرس بهم میدادن نمیتونستم پیدا کنم رفتم طرف قبرستون 

همه جا سکوت تاریک 

جاده خلوت 

داشتم میمردم دست وپاهام از گیر افتاده بود دیگه حرکت نداشتن 

زنگ زده بو بابام فقط گریه میکردم 

میگفتن بیا فلان جا میگفتم نمیتونم 

هی جیغ میزدم تو ماشین 

خیلی بد بود 

نمیدونم بخدا 

خودشون بی عقلی کردن باید سنجاق میبستن ب لباس بچه بچه کوچیکو یه لحظه هم نباید ول کرد 

برادر رفیق منم ت اتاق بدون سنجاق ولش کردن بچه کلا نیستو نابود شد بردنش کلاا اینارو جدی باید گرفت مخصوصا ادم جاهایی زندگی میکنه ک روستا طوره 

اینا روستا زندگی میکردن پشت و بغلای خونشونم جنگل 

خونه پدر بزرگمم من نمیرم از ترس اونجا زمینم داریم ولی پدرم خونه درست نمیکنه😂😂از ترس ماها چون پشت کلاااااا جنگللللل تا چشم کار میکنه 

البته پدر بزرگمم دعا نویسه😂😂من‌میترسم نمیرم

اره خیلی بد بود قلبم میخاست بیاد تو دهنم 

سکوتش وحشتناک بود 

تا یه مدت تنها نمیخوابیدم همش ترس داشتم 

یبار بچگیمو دیدم بالا سرم میدویید یه چادر نماز داشتم اونو میگرفتم بالا سرم تو کوچه میدواییدم حس پرواز باحالی میداد گاهی بچگیمو  میبینم که رو در دیوار بالا سرم میدوعه اونجوری و میخنده و همش اسم خودشو صدا میزنه و بهم میگه که باهاش بازی کنم یبار دوایدم دنبالش دیدم منو برد تو همون کوچمون بدو بدو با خنده رفت کنار مامانم منم رفتم ولی مامانم منو نمیشناخت بچهه مامانمو بقل میکرد و اسم منو صدا میزد و میخندید نمیدونم معنیش چیه ولی خیلی باحال بود

ازاینجا برو در ستو میخونی

اکثر موقع ها تو خواب از هرچی میترسم خودمو میبینم یبار یه پیرزن پامو گرفت کشید نمیذاشت برم سمت یه نوری گیر داد قران بخون بعد برو منم عجله داشتم بهش برسم پامو ول نمیکرد قرانو باز کردم گفت بلند بخون اولین کلمه این بود اعوذ به الله منم شیطان رجیم خدا سر شاهده دقیقااا این بود و من این خوابو حدوده ده پونزده سال پیش دیدم بعد گیر داد خودتو تو اینه ببین تو ایینه خودمو دیدم با چهره خیلی ترسناک طوری جیغ زدم از خواب پریدم 

خودمو شوهرمو دراز کشیده تو سقف دیدم .همونجور که رو زمین دراز کشیده بودیم 

خوندم😁