⛄ پارت دوازدهم ⛄
.
.
.
ماه سوم
بودم
که به طور طبیعی و خیلی اتفاقی
بچه
افتاد و سقط شد .....
خیلی ناراحت بودم
تو این مدت که میدونستم باهاش انس گرفته بودم
و کلی براش خرید کرده بودم و اخت شده بودم
نمیتونستم فراموش کنم و وقتی فهمیدم
آنقدر گریه کردم
تو سر خودم زدم که نزدیک بود خفه بشم
و
سام جلوم رو گرفت و مامان اینا اومدن
و
با وجود بی احترامی که بهشون کرده بودم
و تو روشون ایستاده بودم اما بعد سقط بچه ام
مراقب من بودند و ازم حمایت کردند.....
دوباره
نسرین اومد خونمون و شیرینی و
دسته گل آورده بود
اومده بود به من دلداری بده، یکی نبود بگه که
آخه دختر احمق
برای سقط شیرینی میبرند ؟!
چرا آنقدر اون خوشحال بود و من نفهمیدم......
نسترن هم
جلوی ماماینا میومد و میرفت و کارای خونه رو میکرد
و آخر شب هم
سام هم ماماینا رو میرسوند هم نسترن رو .....
افسرده شده بودم
و حالم اصلا خوب نبود و اون ترم هم دانشگاه نرفتم
و
مرخصی گرفتم و شب تا صبح ،
صبح تا شب تو خونه بودم و گریه میکردم
و لباسهای که برای بچه ام خریده بودم رو
بغل میکردم
بو میکردم و گریه میکردم......
مامان
خیلی سعی کرد منو از این وضعیت در بیاره
خیلی باهام صحبت کرد
میگفت مرد هم تا یه جایی تحمل میکنه
خودت رو
جمع و جور کن جوون هستی دوباره باردار میشی
اون مرد هم دل داره هر شب
میاد خونه به دیدن تو
و تا میاد خستگی اش در بره تو رو با این قیافه و
اوضاع میبینه و از زندگی سیر میشه خوب بنده خدا
چرا اینجوری میکنی دخترم یه اتفاقی افتاده
و رفته ،
شاید حکمتی توش بوده و بعدها میفهمی
قسمت چی بوده
باشه دخترم ؟؟؟؟!
این طرز
تفکر مامان نهتنها منو آروم نمیکرد
حرفاش
آرامش بخش نبود و بدتر منو عصبی میکرد
و
جوری رفتار کردم که مامان هم دیگه نیومد
و سعی کرد خونه خودش بمونه و وقتی سام پرسید چرا نمیاد
مامان هم جواب داد که آره دیگه کاری ندارید
و حضور منم اونجا لازم نیست و مزاحم شما هستم......
هیچی دیگه
جونم برات بگه که من آدم نشدم
حرفای مامان از یه گوشم رفت تو و از اون یکی
اومد بیرون و به هیچ جام نگرفتم
سام هم
اوایل تلاش کرد که منو ببره بیرون گردش
رستوران خرید ، اما وقتی دید من هیچ رقبتی نشون نمیدم
و علاقه ایی ندارم دیگه بیخیال شد
و اونم
مثل مامان مشغول کارای خودش شد.....
الان که
به اون روز ها فکر میکنم میبینم
مگه من زن نبودم؟!
مگه زن ها حس ششم قوی ندارن؟!!!
پسچرا من نتونستم چیزی بفهمم و درک کنم ؟!!!!شوهرم هر روز جلوی چشم خودم دوش میگرفت و باکلاس میپوشید و عطر و ادکلن میزد..