روزها پرستارهست اما کارخونه و اشپزی میکنه نمیزسه بمن کمک کنه, اینها هم روز که خیلی کم میخوابن و شیفتی میخوابن, نمیشه شبها پیش باباشون بزارم چون باصدای بچه اصلا بیدارنمیشه و بچه هروقت پستونک ازدهنش بیفته گریه میکنه باید سریع بزارم دهنش, واقعا دارم میمیرم هیچی ازم نمونده,
وقتی خدا هست هیچ دلیلی برای ناامیدی نیست. پسرای عزیزم 92/10/26 اومدن توو بغلم. خدایا شکرت